I30T وابسته به شرکت پیغام همراه و بانک اطلاعات طلای ایران است که برای اولین بار در کشور در راستای اشاعه فرهنگ استفاده از اینترنت و امکان برخورداری سایت های کوچک و متوسط از جذب تبلیغات اینترنتی و کسب درآمد برای آنها طراحی و راه اندازی شده است.در این سایت سعی شده تا با استفاده از تجارب غول های تبلیغاتی دنیا نظیر گوگل و .... حداکثر امکان بهره وری و جذب و ارائه آگهی ها در جهت در آمد زایی بیشتر سایت های ایرانی مورد استفاده قرار گیرد. سرویس های رایگان | |||||||||||||
|
پرسش : طبق نظریه تکامل داروین موجودات از تک سلولی ها به وجود آمده اند ؛ انسان نیز تکامل یافته موجودات پستر از خود است ؛ خود تک سلولی ها هم از مواد بی جان به وجود آمده اند پس سهم خدا در این وسط چیست؟
پاسخ :
جواب خلاصه:
1- فرضیه داروین ( فرضیه تکامل انواع ) اگر هم درست باشد باز منافاتی با وجود خدا ندارد ؛ مخلوقات چه دفعی به وجود آمده باشند و چه به تدریج ، نیازمند علتند.خود قرآن کریم به کرّات از خلقت تدریجی عالم سخن گفته است ؛ و خلقت تدریجی آن را به خدا نسبت داده است.
2- نظریه تکامل انواع داروین یک نظریه ثابت شده علمی نیست ؛ بلکه فرضیه ای است که هنوز به اثبات نرسیده است ؛ لذا هم فیلسوفان علم آن را مخدوش می دانند هم برخی از دانشمندان علوم تجربی .
3- اشکالات این نظریه : 1- این نظریه فاقد سه خاصیت نظرات تجربی است که عبارتند از : خاصیت آزمایش پذیری ، پیش بینی کنندگی و ابطال پذیری 2- این نظریه قادر به اثبات چگونگی تبدیل مواد شیمیایی به موجودات زنده نیست . 3- این نظریه قادر به اثبات چگونگی تبدیل تک سلولی ها به موجودات پر سلولی نیست ؛ و تنها ادعا می کند که پر سلولی ها از تک سلولی ها پدید آمده اند. 4- این نظریه قادر به توجیه این حقیقت نیست که چرا بعضی از موجودات زنده از زمان دایناسورها تا به حال بدون تغییر مانده اند 5-این نظریه مدعی است که سیر تکامل ، همواره از ضعف به شدت است ؛ در حالی که برخی شواهد فسیل شناسی در مورد برخی موجودات عکس این را نشان می دهد. 6- این نظریه قادر به توجیه فاصله عمیق بین انسان و باهوشترین حیوان ( میمونی به نام شامپانزه ) نیست .
پاسخ:
روح انسان یک حقیقت فوق مادی و مجرد است؛ و موجود مجرد نمی تواند از حیث وجود خارجی مرکب باشد؛ لذا روح یک حقیقت بسیط و یکپارچه است؛ لکن در عین بسیط بودن دارای شئون و قوای متعددی است. برخی از شئون آن عبارتند از سمع، بصر، لمس، ادراک کلیات و جزئیات، حفظ مفاهیم، دخل و تصرف در مفاهیم، احساس و عاطفه و ... روح در برخی از این شئون محتاج به ماده و در برخی دیگر بی نیاز از ماده است. روح از آن جهت که می شنود، سمیع است و از آن جهت که می بیند بصیر است و گوش و چشم صرفا ابزار و معدّند لذا گاه روح انسان در خواب(رؤیا) بدون چشم و گوش نیز می بیند و می شنود؛ همچنین روح از آن جهت که مفاهیم را حفظ می کند، دارای شأن حافظه است و مغز معدّ این شأن است و همچنین روح از آن جهت که معانی جزئی و صور جزئی را ادراک می کند دارای قوه واهمه وقوّه خیال است؛ و از آن جهت که می تواند در صور خیالیه تصرف کند دارای قوه متخلیه است و از آن حیث که از اموری متأثر شده و منقلب می شود دارای قلب است و بالاخره از آن جهت که می تواند حقایق و مفاهیم کلی را ادراک کند ، دارای قوه عقل است. بنابراین عقل قوه ای از قوای روح است.و قوای روح عین روح بوده و تمایز آنها به اعتبار متعلّق آنهاست. لذا حکما گفته اند «النفس فی وحدتها کل القوی و لیس بشیء منها» یعنی روح به تنهایی و در بساطت خود جامع همه کمالات قوای خود است ولی هیچ کدام آنها نیست. لذا قوای روح و از جمله عقل کمالات او هستند که متناسب با موردی که روح با آن سرو کار دارد، ظاهر می شوند.
http://hekmatabad.parsiblog.com/Archive54790.htm
حرکت جوهری ملا صدرا را با زبانی ساده توضیح دهید.
پاسخ:
ماهیت بر دو قسم است: یا قائم به موضوع است که آن را عرض گویند و اعراض 9 قسمند: کمّ و کیف، اَین، متی، فعل انفعال، اضافه، جده ؛ یا غیر قائم به موضوع است که آن را جوهر گویند ؛ و جوهر برپنج سم ایست : جوهر عقل ، جوهر نفس ، جسم ، صورت و ماده . در جوهر عقل حرکت راه ندارد. در جوهر هر نفس نیز فی حد نفسه حرکت راه ندارد ؛ لکن از آن حیث که به جسم تعلق می گیرد به عرض جسم، نفس نیز متحرک بالعرض(بالمجاز) خواهد بود.- مجاز عقلی -
جوهر ماده، جوهر قابل است که آن را قوه محضه ، ماده اولی ، و هیولا نیز می گویند. این جوهر هیچ فعلیّتی ندارد الا همین « قوه بودن »و « قابلیت محض بودن». لذا حقیقت جوهر ماده این است که می تواند هر صورتی را بپذیرد و هیچ کمالی جز همین پذیرش ندارد. صورت جسمیه اولین صورتی است که ماده می پذیرد و از ترکیب اتحادی ماده و صورت جسمیه، جوهر جسم پدید می آید.- توجه: ماده و صورت جسمیه و جسم حقایقی عقلی هستند که با حس نمی توان آنها را درک کرد- جوهر جسم، جوهری است که می تواند ابعاد سه گانه طول و عرض و عمق یا ارتفاع را بپذیرد. دومین صورتی که جسم به واسطه ماده می پذیرد صورت جمادی است که آن هم امری عقلی است و سومین صورت، صورت اولین نوع جسمانی است. که باز صورتی عقلی است و آن گاه این صورت با پذیرش صور شخصیه دارای افراد می شود و از ترکیب اتحادی افراد آن ، انواع جسمانی دیگری پدید می آیند و این روند ادامه می یابد تا صور عنصری و ملکولی پدید می آیند و از ترکیب مولکولها، انواع طبیعی بی جان و نبات و حیوان پدیدار می شود. لذا حرکت عالم از ماده اولی آغاز می شود که قوه همه چیز است و اولین فعلیت آن جسم است و جسم خود قوه جماد را داراست لذا جماد فعلیت جسم است و صورت اولین نوع جسمانی فعلیت جماد است و ... ومراد از حرکت جوهری همین پذیرش پی در پی صور توسط ماده است . صورت اول را ماده مستقیما می پذیرد ولی صور بعدی بر روی صورت سابق می آیند لذا ماده بعلاوه صورت قبلی را نسبت به صورت لاحق ماده ثانیه می گویند. براین اساس کل عالم طبیعت یک واحد سیال است که هر چه پیش می رود حرکت آن شاخه شاخه می شود و مقصد کل عالم ماده در لحظه قیامت است که کل صور عالم ماده به تجرد می رسند و صور از ماده جدا می شوند ؛ و آن گاه ماده صور دیگری را قبول می کند و عالم مادی دیگری برپا می شود که آن نیز خود قیامتی خواهد شد ؛ واین سیر تا ابد ادامه دارد.
پاسخ: آیات و روایاتی که در مورد آسمانهای هفتگانه وارد شده اند بسیار زیادند به طوری که اگر روایات مربوط به آن یکجا جمع شوند کتابی حجیم را تشکیل می دهند. تفسیر این گونه آیات و روایات نیز کار آسانی نیست و اکثر مفسرین از تفسیر شایسته این گونه آیات و روایات فرومانده اند.
برخی از مفسرین معتقدند که این آسمانها، آسمانها مادی هستند و هر کدام آن را به گونه ای توجیه کرده اند. مثلا برخی گفته اند مراد از هفت آسمان هفت طبقه جو است و برخی دیگر گفته اند مراد از آن هفت جرم فلکی هستند که با چشم غیرمسلح دیده می شوند. یعنی خورشید، عطارد، زهره، ماه، مریخ، زحل و مشتری، برخی نیز گفته اند مراد از هفت آسمان هفت فلکی هستند که این اجرام هفتگانه روی آنها مستقرند. برخی از اندیشمندان نیز گفته اند هفت سیاره مثل زمین در عالم وجود دارند که هر کدام نیز آسمانی برای خود دارند، برخی نیز گفته اند کل عالم ما که متشکّل از میلیاردها کهکشان است آسمان اول است و این عالم ما خود داخل یک عالم دیگر است و آن عالم نیز داخل در عالم دیگری است تا برسد به آسمان هفتم، این تفسیر از فرضیه عوالم پیازی که در کیهان شناسی مطرح است،گرفته شده است. برخی نیز احتمال داده اند که آسمان اول همین عالم سه بعدی ماست و آسمان دوم عالمی چهاربعدی است و آسمان سوم، پنج بعدی است و ...و آسمان هفتم،عالمی 9 بعدی است ؛وچون هربعد برتری بر بعد پایینتر احاطه دارد بنابراین آسمانهای هفتگانه تودر تو خواهند بود . البته ممکن است طبق نظریه نسبیت عامّ اینشتین ، این عالم محسوس ما را چهاربعدی دانست که در آن صورت آسمان هفتم ده بعدی خواهد بود و جالب این است که امروزه در فیزیک نظری بحث عالم ده بعدی نیز مطرح است.
همه ی این نظرات مبنی بر این هستند که ما آسمانهای هفتگانه را آسمانهای مادی بدانیم لکن هیچکدام این نظرات اثبات نشده اند و اکثر آنها با ظاهر آیات و روایات ناسازگارند. در بین این نظرات دو نظریه اخیر از این جهت که آسمانهای دوم به بالا را خالی از ستاره می دانند و آسمانها را طبقه، طبقه و محیط به هم می دانند، قابل تأمّلند ولی تا زمانی که اثبات نشده اند نمی توان آنها را بر آیات تطبیق نمود. حتی اگر اثبات هم شوند باز معلوم نیست که منظور آیات صرفا همین آسمانها باشد.- البته فیزیکدانهایی که این دو نظریه مطرح کرده اند اشاره ای به تعداد عوالم نکرده اند-
نظریه دوم در باب آسمانهای هفتگانه این است که این آسمانها غیرمادی و اموری مجرّدند. برخی گفته اند که آسمان اول مادی و شش آسمان دیگر مجردند، برخی نیز همه آسمانهای هفتگانه را مجرد دانسته اند. همچنین برخی این آسمانها را آسمانهای برزخی دانسته اند ولی عده ای گفته اند برخی از آنها برزخی و برخی دیگر فوق برزخی و از عالم عقولند.
با بررسی آیات و روایات مربوط به آسمانهای هفتگانه چنین به نظر می رسد که در برخی موارد مراد از آسمانهای هفتگانه، آسمانهای مادی است و در برخی موارد دیگر مراد از آنها، آسمانهای معنوی و مجرد است. لذا به نظر می رسد که باید بین این دو گونه روایات و آیات جمع کرد، در خود روایات نیز گاه بین این دو مطلب جمع کرده اند. کسی از امیرالمؤمنین(ع) پرسید: فاصله بین زمین و آسمان چه اندازه است. فرمودند: « مدّالبصر و دعوه المظلوم؛ به اندازه برد چشم و دعای مظلوم». در این روایت حصرت علی(ع) حکم هر دو آسمان را بیان فرمودند. یعنی فاصله آسمان محسوس تا زمین به اندازه برد بینایی انسان است و فاصله آسمان معنوی تا زمین به اندازه برد دعای مظلوم است.
علامه طباطبایی در جمع بین این دو گونه آیات و روایات فرموده اند: « جمع میان این دو حکم از آن جهت است که آن دو در حقیقت با یکدیگر متحدند و نسبت میان آنها، نسبت ظاهر و باطن است.»
با این مبنای اخیر ما سه احتمال را در مورد آسمانهای هفتگانه مطرح می کنیم.
1. اینکه زمین ما اوّلین زمین و آسمان ما(کل کیهان ) آسمان اول باشدکه به زینت ستارگان آراسته شده است و زمین دوم، زمینی است کهاز حیث وجودی در پایین ترین مرتبه عالم برزخ است و آن زمین ، باطن و حقیقت این زمین مادی بوده و خود غیرمادی و مجرد است. آن زمین برزخی نیز آسمانی دارد که آن هم غیرمادی بوده و باطن آسمان مادی است. خود آن زمین و آسمان دوم نیز باطنی دارند که مجردتر از زمین و آسمان دوم است و آن زمین و آسمان سوم است و به همین ترتیب هفت زمین و هفت آسمان وجود خواهد داشت که به ترتیب باطن همند و هفتمین زمین و آسمان در اوج تجرد است و جایگاه ملائک عظام است و بر همه عوالم پایین تر از خود احاطه وجودی دارد. رابطه این هفت عالم مثل رابطه صور ذهنی،ذهن ، روح و من است.
ذهن بر صور ذهنی احاطه وجودی دارد و روح بر ذهن محیط است و «من» بر روح احاطه وجودی دارد؛ به همین صورت آسمان هفتم بر همه آسمانها احاطه وجودی دارد و آسمان ششم نیز بر پنج آسمان پایین تر از خود احاطه وجودی دارد و ...
2. زمین و آسمان مادی(کل کیهان) زمین اولند و پایین ترین مرتبه برزخ آسمان اول است . باز کل کیهان به علاوه ی پایین ترین مرتبه برزخ (آسمان اول) زمین دومند و مرتبه بالاتر برزخ آسمان دوم است و به همین ترتیب هر آسمانی نسبت به آسمان بالاتر از خود زمین محسوب می شود. چون هر محیطی نسبت به محاط آسمان است و هر محاطی نسبت به محیط زمین است. بنابراین تمام عالم نسبت به آسمان هفتم زمین هفتم خواهد بود.
3. عالم ماده دارای هفت زمین و هفت آسمان مادی است- یا به صورت مدل جهان پیازی یا به صورت مدل جهان 9 یا 10 بعدی یا هر مدل دیگر- و هر زمین و آسمانی دارای باطنی مجرد است و چون هر آسمان مادی بزرگتر و محیط بر آسمان کوچکتر است باطن آن آسمان نیز بر باطن آسمان کوچکتر احاطه وجودی دارد.
اینها پاره ای از نظریات بود که خدمت شما بیان شد ولی واقع مطلب این است که هنوز فهم قطعی در مورد هفت آسمان برای بشر امروزی حاصل نشده است و هنوز این بحث نیاز به کنکاش جدی و فراگیر دارد ولی متأسفانه در این باب کار چندانی نشده است و البته تحقیق در این موضوع نیز کار آسانی نیست. حدود 10 جلد از کتاب بحارالانوار درباره آسمان و جهان است و اگر کسی بخواهد حرف نهایی را در این باب بزند باید تمام این 10 جلد روایت را مورد پژوهش جدی قرار دهد و افزون بر آن باید با علم فیزیک نوین نیز به حد کافی آشنا باشد. امید است که نسل های بعدی به این کار مهم و سخت اقدام کنند.
http://hekmatabad.parsiblog.com/435964.htm
پاسخ: آیات و روایاتی که در مورد آسمانهای هفتگانه وارد شده اند بسیار زیادند به طوری که اگر روایات مربوط به آن یکجا جمع شوند کتابی حجیم را تشکیل می دهند. تفسیر این گونه آیات و روایات نیز کار آسانی نیست و اکثر مفسرین از تفسیر شایسته این گونه آیات و روایات فرومانده اند.
برخی از مفسرین معتقدند که این آسمانها، آسمانها مادی هستند و هر کدام آن را به گونه ای توجیه کرده اند. مثلا برخی گفته اند مراد از هفت آسمان هفت طبقه جو است و برخی دیگر گفته اند مراد از آن هفت جرم فلکی هستند که با چشم غیرمسلح دیده می شوند. یعنی خورشید، عطارد، زهره، ماه، مریخ، زحل و مشتری، برخی نیز گفته اند مراد از هفت آسمان هفت فلکی هستند که این اجرام هفتگانه روی آنها مستقرند. برخی از اندیشمندان نیز گفته اند هفت سیاره مثل زمین در عالم وجود دارند که هر کدام نیز آسمانی برای خود دارند، برخی نیز گفته اند کل عالم ما که متشکّل از میلیاردها کهکشان است آسمان اول است و این عالم ما خود داخل یک عالم دیگر است و آن عالم نیز داخل در عالم دیگری است تا برسد به آسمان هفتم، این تفسیر از فرضیه عوالم پیازی که در کیهان شناسی مطرح است،گرفته شده است. برخی نیز احتمال داده اند که آسمان اول همین عالم سه بعدی ماست و آسمان دوم عالمی چهاربعدی است و آسمان سوم، پنج بعدی است و ...و آسمان هفتم،عالمی 9 بعدی است ؛وچون هربعد برتری بر بعد پایینتر احاطه دارد بنابراین آسمانهای هفتگانه تودر تو خواهند بود . البته ممکن است طبق نظریه نسبیت عامّ اینشتین ، این عالم محسوس ما را چهاربعدی دانست که در آن صورت آسمان هفتم ده بعدی خواهد بود و جالب این است که امروزه در فیزیک نظری بحث عالم ده بعدی نیز مطرح است.ادامه مطلب...
قبل از این که وارد این بحث شویم ابتدا لازم است که معنای لغوی و اصطلاحی فطرت و دین را مورد واکاوی قرار دهیم تا معلوم شود که چه معنایی از دین به کدام معنا از فطرت ، دین فطریست.
معنای فطرت:
معنای اولی کلمه فطرت شکاف و شکافتن است . طبرسی فرموده است :« اصل الفطر الشّقّ» و راغب در مفردات آن را شکافتن طولی معنا کرده است . این واژه در آیات قرآن کریم نیز به این معنا زیاد به کار رفته است
اِِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ (الانفطار : 1(
( آن زمان که آسمان شکافته شود)
السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ کانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً (المزمل : 18)
( و آسمان از هم شکافته مىشود، و وعده او شدنى و حتمى است. )
تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا (مریم : 90)
( نزدیک است به خاطر این سخن آسمانها شکاف بردارند و زمین پاره شود، و کوهها بشدّت فرو ریزد)
صیغه های واژه فطرت در مقام استعمال معانی ثانوی نیز پیدا کرده است . اکثر لغویین معانی ثانوی آن را خلق ، ابداع (خلقت ابتدائی ) و اختراع گفته اند . در قرآن کریم نیزمشتقات این واژه به معنای خلق و ابداع به کار رفته است .
قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض (الزمر : 46)
بگو: «خداوندا! اى آفریننده آسمانها و زمین
قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض (إبراهیم : 10)
رسولان آنها گفتند: «آیا در خدا شکّ است؟! خدایى که آسمانها و زمین را آفریده
« وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدیداً قُلْ کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدیداً أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فی صُدُورِکُمْ فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعیدُنا قُلِ الَّذی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ » ( الاسراء : 49 ــ 51)
دو شکل کلی وحدتانگاری که در فلسفه و عرفان قابل پیگیری هستند "مونیسم"(1) و "وحدت وجود"اند(2)
که البته نمیتوان هیچ یک از ایندو را در اندیشه افلاطون، دارای یک تحقق تام و تمام دانست. ممکن است که یک مفسر تمایل داشته باشد تا به ارائه یک تفسیر مونیستی براساس ایده «خیر» و رابطه آن با عالم اقدام کند. چنین رویکردی قطعا به فلسفهای نو افلاطونی منجر خواهد شد که شکل پیشرفتهترآن در تفاسیر مسیحی و اسلامی نیز یافت میشود. اما بیان چنین دیدگاهی فینفسه از نوشتههای افلاطون – همانطور که در ظاهر قابل مشاهده هستند – بر نمیآید زیرا در این آثار، ابهامات و نکتههای مشکلساز فراوانی وجود دارد که برای غلبه بر آنها مفسر ناچار خواهد بود از ذوق و قوه تأویل و اندیشه خود نیز بهره برد که در این صورت ما دیگر نه با یک تفسیر که با یک فلسفه به کلی جدید مواجه خواهیم شد؛ چنانچه در آرای فلوطین، اگوستین و دیگران نیز با آن مواجه هستیم(3). به همین سبب – یعنی به دلیل امکان بروز تأویلاتی فراتر از حدود آثار خود افلاطون – بهتر است که در وهله اول به سراغ وحدت انگاری در افلاطون از نوع مونیستی آن نرویم.
اما یک شکل دیگر از وحدت انگاری وجود دارد و همانطور که گفتیم، همان «وحدت وجود» است. روشن است که ما در هر حال نمیتوانیم به یک شکل از وحدت وجود در افلاطون دست یابیم که دقیقا مراد از آن براساس همان معنیای باشد که در عرفان و تصوف با آن روبهرو هستیم کما اینکه اصلا وجود عرفان در افلاطون، خود امری است مورد مناقشه؛(4) مثلا با اینکه میدانیم او بسیار تحت تأثیر فیثاغورث قرار دارد (که به طور حتم دارای عنصری عرفانی است) اما باز هم معلوم نیست که این عنصر، خود تا چه حد به او منتقل شده باشد یا اینکه خود مستقلا دارای آن باشد(5).
عوامل چهار گانه انسانی
--------------------------------------------------------------------------------
انسان دارای چهار عالم میباشد در سیر تکامل و اندیشه های خود برای رسیدن
عالم اعلی----عالم بقاست
عالم استحاله---عالم فناست
عالم تعمیر--عالم بقا و فناست
عالم نیست---عالم اعراض است
این چهار عالم در دو موطن است
1-عالم اکبر--خارج از انسان
عالم اصغر--انسان است
عالم کبیر و عالم صغیر
--------------------------------------------------------------------------------
در اصطلاح صوفی گری گویند
عالم کبیر ،این عالم بیرون از ایشان است وافلاک و کواکب و عناصر و صبایع ومولودات است
عالم صغیر ،بنی ادم را عالم اصغر وانسان اصغرگویند و عالم جامع
عالم جامع با کون جامع در اصطلاح صوفیه انسان کامل یا به طور عموم انسان گویند.
عالم بقا و فنا در عالم کبیر سه است
رو حانی و جسمانی و مرکب از هر دو
رو حانی خود دو قسم است
1-افعال حسنه --پریان
2-مبادی افعال قبیحه--دیوان
عالم صغیر دو قسم است
1-متحرک--اخلاط یود
2- ساکن --اعضا بود
عالم حیوان-
روح انسان در حال حیوانیت به سر می برد
*منایع
کتابهای ابن عربی
کتابهای شاه نعمت الله ولی
__________________
عاقل به کنارآب تا پل میجست ***دیوانه پا برهنه ازآب گذشت
یا حق
در دل دارم هوای پرواز..تابگذرم از این حصارهای بی مرز
http://forum.omegapars.com/showthread.php?t=7670
آیة اللّه جوادی آملی
مفهوم حیات و زندگی از مفاهیم روشن و بدیهی است که هر انسانی میتواند تصویری از آن را در ذهن خود ترسیم کند، موجودی که به لحاظ زیستی از اوصاف و خصوصیاتی چون تغذیه و رشد و تولید مثل و مانند آن برخوردار باشد از آن به موجود زنده یاد میشود و یا موجودی که از حس و حرکت بهرهمند باشد از آن به حیوان یاد میشود.
حیات حقیقتی است که هم نازلترین موجود از آن برخوردار است و هم موجود کامل و مطلق یعنی خدای سبحان آن را داراست، از این رو، از حق به (حیّ لایموت) تعبیر میشود.
آدمی موجود زندهای است که میخواهد زندگی کند از این رو لازم است بدانیم که زندگی حقیقی انسان چگونه است، آیا زندگی او در حدی است که به اندازه تأمین غرایز و اغراض حیوانی از آن برخوردار بوده و در مرتبه جانوران دیگر باشد این که وی از حیاتی برتر بهرهمند است که تمام تلاش خود را باید در این راستا به کار گیرد. از نظر آموزههای دینی و اسلامی، انسانها از نظر حیات و زندگی درجات و مراتب گوناگون دارند. بهمین دلیل در آغاز لازم است به اقسام حیات پرداخته شود و سپس به آثار حیات اشاره گردد.