سوال : علت اصلی شکل گیری تفکر مبتنی بر شانس یا بخت در حوزه اجتماعی کدام است ؟
تبعیضها و بی عدالتیها
منبع : صفحه 98 کتاب بیست گفتار از استاد شهید مرتضی مطهری
بلی ، یک اثر و یک نشانه مبهم و یک جای پای مبهم دیدهاند ، از همانجا اعتقاد به بخت در آنها پیدا شده . چه دیدهاند ؟ در جامعهای زندگی میکردهاند که افراد و اشخاص عمری به سعی و عمل می گذراندهاند ، اما با محرومیت بسر میبردهاند . در عوض ، بیکارها و عزیزهای بلا جهت میدیدهاند برخوردار و مرفه . هرچه دیدند ، بی تمیز را ارجمند و عاقل را خوار دیدند ، هرچه دیدند این بود که بین هنر و لیاقت و کاردانی با حظ و حق و نصب و بهره تناسب نیست . چون هرچه در جامعه خودشان دیدهاند این طور بوده ، کم کم این مطلب که از مشهودات اجتماعی آنها گرفته شده است ، شکل یک فلسفه به خود گرفته به نام فلسفه بخت . نام همه این بی نظمیها و مظالم را ، فهمیده یا نفهمیده ، بخت گذاشتهاند و گاهی آن را به باد ناسزا گرفتهاند . فکر بخت و فلسفه بخت هیچ علتی ندارد جز مظالم و ناهمواریها و بی عدالتیهای اجتماعی . الهام کننده این فکر شیطانی ، هرج و مرجها و بی عدالتیهای اجتماعی است .
منبع : صفحه 98 کتاب بیست گفتار از استاد شهید مرتضی مطهری
ای جامه بخود پیچیده ـ برخیز و انذار کن (آیات 1و 2/ سوره مدثر)
8- ...... محمد به مرز چهل سالگی رسیده بود. تبلور آن رنج مایه ها در جان او باعث شده بود که اوقات بسیاری را در بیرون مکه به تفکر و دعا بگذراند، تا شاید خداوند بشریت را از گرداب ابتلا برهاند او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حراء به عبادت می گذرانید.
ـ آن شب، شب بیست و هفتم رجب بود. محمد غرق دراندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید:
بخوان!
ـ محمد درهراسی و هم آلود به اطراف نگریست! صدا دوباره گفت:بخوان!
ـ این بار محمد بابیم و تردید گفت: من خواندن نمی دانم.
صدا پاسخ داد:
ـ بخوان به نام پروردگارت که بیافرید، آدمی را از لخته خونی آفرید، بخوان و پروردگار تو را ارجمندترین است، همو که با قلم آموخت، و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت.........
و او هر چه را که فرشته وحی خوانده بود باز خواند.
ـ هنگامی که از غار پایین می آمد زیر بار عظیم نبوت و خاتمیت، به جذبه الوهی عشق بر خود می لرزید از این رو وقتی به خانه رسید به خدیجه که از دیر آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت:
ـ مرا بپوشان، احساس خستگی و سرما می کنم!
و چون خدیجه علت را جویا شد گفت:
ـ آنچه امشب بر من گذشت بیش از طاقت من بود،امشب من به پیامبری برگزیده شدم!
خدیجه که از شادمانی سر از پا نمی شناخت، در حالی که روپوشی پشمی و بلند بر قامت او می پوشانید گفت:
ـ من مدتها پیش در انتظار چنین روزی بودم می دانستم که تو با دیگران بسیار فرق داری، اینک به پیشگاه خدا شهادت می دهم که تو آخرین رسول خدایی و به تو ایمان می آورم........
مثل افلاطونی ;
اساس حکمت افلاطون بر این است که محسوسات ظواهرند نه حقایق و عوارضند و گذرنده نه اصیل و باقی و علم بر آنها تعلق نمی گیرد بلکه محل حدس و گمانند و آنچه علم بر آن تعلق می گیرد عالم معقولات است به این معنی که هر امری از امور عالم چه مادی باشد مثل حیوان و نبات و جماد و چه معنوی مانند درشتی و خردی و شجاعت و عدالت و غیرها اصل و حقیقتی دارد که سرمشق و نمونه کامل اوست و به حواس درک نمی شود و تنها عقل آن را درمی یابد و آن را در زبان یونانی به لفظی ادا کرده که معنی آن صورت است و حکمای ما مثال خوانده اند مثلاً می گویند مثال انسان یا انسان فی نفسه و مثال بزرگی و مثال برابری و مثال دویی یا مثال یگانگی و مثال شجاعت و مثال عدالت و مثال زیبایی یعنی آنچه به خودی خودبه ذات خویش و مستقلاً و مطلقاً و به درجه کمال و بطور کلی انسانیت است یا بزرگی است یا برابری یا یگانگی یا دوئی یا شجاعت یا عدالت یا زیبایی است پس افلاطون معتقد است بر اینکه هر چیز صورت یا مثالش حقیقت دارد و آن یکی است مطلق و لایتغیر و فارغ از زمان و مکان و ابدی و کلی ، و افرادی که به حس و گمان ما در می آیند نسبی و متکثر و متغیر و مقید به زمان و مکان و فانی اند و فقط پرتوی از مثل (جمع مثال ) خود می باشند و نسبتشان به حقیقت مانند نسبت سایه است به صاحب سایه و وجودشان بواسطه بهره ای است که از مثل یعنی حقیقت خود دارند هر چه بهره آنها از آن بیشتر باشد به حقیقت نزدیکترند و این رای را به تمثیلی بیان کرده که معروف است و آن این است که دنیا را تشبیه به مغاره ای نموده که تنها یک منفذ دارد و کسانی در آن مغاره از آغاز عمر اسیر و در زنجیرند و روی آنها به سوی بشن مغاره است و پشت سرشان آتشی افروخته است که به بشن پرتو انداخته و میان آنها و آتش دیواری است ، کسانی پشت دیوار گذر می کنند و چیزهایی با خود دارند که بالای دیوار برآمده و سایه آنها بربشن مغاره که اسیران رو به سوی آن دارند می افتد، اسیران سایه ها می بینند و گمان حقیقت می کنند و حال آنکه حقیقت چیز دیگری است وآن را نمی توانند دریابند مگر اینکه از زنجیر رهایی یافته از مغاره درآیند. پس آن اسیران مانند مردم دنیا هستند و سایه هایی که بسبب روشنایی آتش می بینند چیزهایی است که از پرتو خورشید بر ما پدیدار می شود و لیکن آن چیزها هم مانند سایه ها بی حقیقت اند و حقیقت مثل است که انسان تنها به قوه عقل و به سلوک مخصوصی آنها را ادراک تواند کرد. پس افلاطون عالم ظاهر یعنی عالم محسوس و آن را که عامه درک می کنند مجاز می داند و حقیقت در نزد او عالم معقولات است که عبارت از مثل باشد و معتقد شده است که عالم ظاهر حقیقت ندارد اما عدم هم نیست نه بود است نه نبود بلکه نمود است . (از سیر حکمت در اروپا تالیف محمد علی فروغی ص 18 و 19). ورجوع به همین ماخذ شود.
تفاوت نبی و رسول در چیست ؟ کدام پیامبران را نبی و کدام را رسول می گویند؟
به طوری که از آیات و روایات استفاده می شود, فرق بین نبی و رسول این است که مقام نبوت , مقامی است که نبیّ لیاقت دریافت وحی از جانب خداوند را پیدا می کند. بنابراین نبیّ کسی است که وحی بر او نازل می شودو می تواند آن ها را در اختیار مردم قرار دهد.
مقام رسالت به مقام ابلاغ وحی و تبلیغ و نشر احکام و تربیت نفوس می گویند. بنابراین رسول کسی است که مؤظف است در حوزهء مأموریت خود به تلاش و کوشش برخیزد و از هر وسیله ای برای دعوت مردم به سوی خدااستفاده نماید. رسالت مقامی بالاتر از نبوت است .(1)
(پـاورقی 1.تفسیر نمونه , ج 1 ص 440 با تلخیص
صفاتی که خداوند دارای آنهاست مثل؛ قدرت… صفات ثبوتیه یا جمالیه نامیده میشود مثل قدرت؛ علم، حیات، حکمت، عدالت و به طور کلی هر صفتی که گفته میشود خداوند آن را دارد از صفات ثبوتیه و جمالیه است. در مقابل صفاتی که خداوند متعال از آنها منزهاست. صفات سلبیه و یا جلالیه نامیده میشود مثل اینکه میگوییم خداوند شریک ندارد جسم نیست مکان ندارد؛ دیده نمیشود؛ مرکب نیست، نیازمند نیست، عجز و جهل و مرگ و ظلم در او راه ندارد. و اصولاً خدای متعال از تمام نقصها پاک و منزه است و هر صفتی که اثبات نقص کند از خدای متعال سلب و نفی میشود و به این صفات، صفات سلبیه گفته میشود
صفات ذات یعنی صفاتی که در توصیف ذات به آنها جز ذات به چیز دیگری نیاز نداریم و تصور ذات در توصیف او به آنها کافی است مانند صفت قدرت، علم، سمیع بودن، بصیر بودن و حیات؛ صفاتی هستند که انصاف خدای متعال به آنها احتیاج به بودن چیز دیگر یا فعل ندارد خدا عالم است چه وجود دیگری باشد و چه نباشد؛ خداوند قادر است چه کاری را انجام بدهد و چه انجام ندهد؛ خداوند زنده است خواه موجود دیگری وجود داشته باشد یا نداشته باشد.
هر یک از اوصاف ثبوتی ذاتی، بر کمالی از کمالات خداوند دلالت میکنند و بدین جهت این اوصاف را اوصاف کمال خداوند مینماند.
برای مطالعه بیشتر به آدرس زیر مراجعه فرمایید:
http://shahrudi.parsiblog.com/518124.htm
چگونگی وجود اوصاف کمال خداوند و توحید صفاتی او بکارگیری برهان خلف صفاتی
فصل4 نظرات متفاوت راجع به توحید صفاتی ـ
«مقدمه»
خدای فلسفه همان خدای دین است و آنچه با وصف واجب بالذات یا موجود مستقل در فلسفه اثبات میشود از نظردین همان خدای متعال است پس از نظر دین آنچه که فیلسوف آن را واجب بالذات یا موجود مستقل میداند همان خدایی است که یکتا و بیهمتا است یا حیّ است؛ عالم مطلق و قادر مطلق است؛ جسمانی و محدود به زمان و مکان نیست هر برهان فلسفی بر اثبات خدا را تنها با وصفی که مقتضای همان برهان است اثبات میکند اوصاف خداوند فراوان هستند و اثبات یک یک آنها و بررسی شبهاتی که درباره آنها مطرح میشود اگرممکن باشد راهی بسیار دشوار و طولانی خواهد بود؛ بدین جهت در استدلالهای عقلی معمولاً اوصاف اصلی خداوند را اثبات میکنند اوصافی که کلید فهم سایر اوصاف است که با اثبات آنها سایر اوصاف خداوند به آسانی اثبات میشوند
خداشناسی فلسفی از عبدالرسول عبودیت، مجتبی مصباح))منبع:
دانشمندان اسلامی درباره توحید بحثهای گستردهای دارند و توحید را به چند دسته تقسیم کردهاند؟ توحید ذات؛ توحید صفات؛ توحید افعال؛ توحید عبادت
الهیات و معارف اسلامی؛ استاد جعفر سبحانی))منبع
علت اصلی ضعف جوامع اسلامی در بر قرار کردن عدالت اسلامی و به دنبال آن گسترش تبعیضها چه بوده است ؟
جواب قدرتمندان مانع اصلی بودند
منبع : صفحه 35 کتاب بیست گفتار از استاد شهید مرتضی مطهری
وقتی این سؤال مطرح میشود که چرا با اینکه در اسلام این قدر به اصلعدالت توصیه شد ، به آن عمل نشد ، و بلکه طولی نکشید که جامعه اسلامیسخت دچار بی عدالتی شد و انواع بی عدالتیها و تبعیضها به وجود آمد ،وقتی که این سؤال مطرح میشود ، آن چیزی که در درجه اول و زود به فکر همهمیرسد این است که مسؤول این کار عدهای از خلفا بودند و آنها سبب شدندکه این دستور خوب ، اجرا و تنفیذ نشد ، زیرا اجرای این دستور ، اول بایداز طرف خلفا و زعمای مسلمین بشود و آنها سوء نیت داشتند و شایستگی آنمقام بزرگ را نداشتند و مانع اجرا و تنفیذ این اصل شدند و در نتیجه درجامعه اسلامی انواع بی عدالتیها و تبعیضها به وجود آمد
هرمنوتیک چیست؟ با توجه به نوپایی این علم آیا دانشمندان اسلامی به آن توجه داشتهاند؟ و بالاخره نقش آن در فهم انسان چیست؟
پاسخ :
اصطلاح هرمنوتیک (hermeneutics) از فعل یونانى hermeneuein به معناى تفسیر کردن مشتق شده و از نظر ریشه شناختى با کلمه ى هرمس (hermes) خداى یونانى و پیام آور خدایان پیوند دارد. این پیوند، انعکاسى از ساختار سه مرحله اى عمل تفسیر است که عبارتند از پیام (متن) و تفسیر مفسر (هرمس) و مخاطبان. کاربرد وصفى این واژه به صورت hermeneutic و hermeneutical است; مانند تئورى هرمنوتیکى (Hermeneutic theory). شایان ذکر است که لغت شناسى هرمنوتیک در کشف حقیقت آن مددى نمى رساند و باید با دقت به شناخت ماهیت آن پرداخت.
امروزه این اصطلاح، به رشته اى عقلى اطلاق مى شود که به ماهیت و پیش فرض هاى تفسیر ارتباط دارد.
خداشناسی فطری
و بحرانهای زندگی آن گرد و غبارها را میزداید و آئینه فطرت را شفاف میسازد.
صدر المتألهین در این باره گفته است:
«وجود خدا، چنان که گفتهاند، امری فطری است، به گواه این که انسان به هنگام رویارویی با شرائط هولناک، به سابقه فطرت خود به خدا توکل نموده و بطوری غریزی به مسبب الاسباب و آن که دشواریها را آسان میسازد روی میآورد، هر چند خود وی به این گرایش فطری خود توجه نداشته باشد».[1]
علامه طباطبائی نیز در این باره میگوید:
«هیچ کس، اعم از مؤمن و کافر، تردید ندارد که انسان در لحظههای خطر که از همه اسباب و علل نجات بخش ناامید میشود، به سوی قدرتی برتر که مافوق همه اسباب است و عجز و غفلت و نسیان در او راه ندارد روی میآورد و از او یاری میجوید، و از طرفی رجاء و امید مانند حب و بغض و اراده و کراهت و جذب و نظائر آن از صفاتی است که تعلق به غیر دارد و بدون تحقق متعلق آن در خارج، پدید نمیآید، بنابراین امید بالفعل در نفس انسان نسبت به وجودی قاهر، گواه بر تحقق عینی آن است، وجود چنین قدرتی را فطرت انسان به روشنی درک میکند، اگر چه در اثر سرگرمی بسیار به اسباب و امور ظاهری چه بسا از آن غفلت میکند، ولی این پرده غفلت به هنگام روی آور شدن خطر و شدائد زندگی کنار رفته و فطرت، نقش هدایتی خود را ایفاء میکند».[2]
یکی از راههای خداشناسی که پیوسته مورد توجه متفکران و دانشمندان بوده است، و هم پیامبران الهی به آن اهتمام نموده و از این طریق بشر را به دین و خداپرستی هدایت کردهاند، راه فطرت است.
تعریف فطرت
فطرت در قرآن و روایات به معنی آفرینش بدیع و بیسابقه است. ابتکاری بودن آفرینش جهان به دو جهت است، یکی بدین جهت که خداوند مواد اولیه جهان را خود آفریده و با ترکیب آنها جهان را بوجود آورده است و دیگری از این جهت که نقشه آفرینش را نیز خود طراحی کرده و از کسی الگو نگرفته است.
فطرت در انسان نوعی هدایت تکوینی در قلمرو شناخت و احساس است. فطرت با غریزه، از این نظر که هر دو، گونهای از هدایت تکوینیاند، یکسان است، ولی تفاوت آن دو در این است که فطرت مربوط به هدایت عقلانی، و غریزه مربوط به هدایتهای غیر عقلانی است. لذا، فطرت از ویژگیهای انسان به شمار میرود، ولی غریزه از ویژگیهای حیات حیوانی است.
ویژگیهای فطرت