حقیقت همه ادیان توحیدى - که پیامبران الهى مروج و مبلغ آن بودهاند - یکی است و بر اصول اعتقادى یگانه - که از جانب خداوند متعال بیان شده - استوار است.اساسا در منطق قرآن کریم «ادیان» نداریم؛ بلکه «دین» داریم و تمام پیامبران، منادى «دین واحد» بودهاند که از آن به «اسلام» (تسلیم در برابر خداوند واحد) تعبیر شده است: "ان الدین عندالله الاسلام" یعنی همانا دین در نزد خداوند فقط اسلام است. "و من یبتغ غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه" یعنی هر کس غیر از اسلام دینى را برگزیند از او پذیرفته نیست. قرآن کریم دین را فقط «اسلام» و همه پیامبران را «مسلمان» مىخواند: "ما کان ابراهیم هودیا و لا نصرانیا ولکن کان حنیفا مسلما" یعنی ابراهیم نه یهودى بود و نه مسیحى؛ بلکه یکتاپرستىمسلمان بود. بنابراین از دیدگاه قرآن مجید، همه پیامبران، مردم را به دین واحد؛ یعنى، اسلام،تسلیم و عبودیت در برابر خداى یگانه دعوت کردهاند و اصول و ارکان اعتقادى واحدىرا تبلیغ کردهاند. تفاوت میان دین اسلام با سایر شریعتها، عمدتا در ناحیه احکام، قوانین و دستورات فردى و اجتماعى که از آن به شریعت یاد مىشود، مىباشد.
اختلاف ادیان الهى:
اولا :ً باید توجه داشت که از دیدگاه فرهنگ قرآنى دین خد از آدم تا محمد(ص) یکى است و همه پیامبران به یک مکتب دعوت مىکردهاند، (نگا: آل عمران / 19 و 67).
ثانیا: بر این اساس، همه پیامبران از یک سلسله اصول مشترک و سنتهاى ثابت وواحدى پیروى مىکردند، اصولى چون دعوت به تقوا، نفى شخصیتپرستى، دعوت بهوحدت، تبشیر و انذار، تحمل دشمنى و استهزاى جاهلان، دعوت به تعالى و... (در این خصوص نگا: تفسیر موضوعى قرآن کریم، حضرت آیةالله جوادى آملى، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ اوّل، 1376 ش، ج 6، صص41 ـ 123).
امّا در عین حال به سه جهت پیامبران و ادیان با یکدیگر متفاوت بودهاند:
الف) تفاوت محیط و سطح و احتیاج و استعداد مردم، این جهت غیر قابل انکاراست که پیامبران براى هدایت مردم آمدهاند؛ از این رو، نوع دستورها و سطح مطالب ومعارف باید در حدود رشد و درک جامعه و نیازهاى محیط باشد. طبعا بشر در قرون اولیه روابط اجتماعى بسیار محدودى داشت و نظام اجتماعى وى گسترش و تفصیل زیادىنداشت از این رو، قوانین محدودى زندگى او را اداره و رهبرى مىکرد و همین طور آراء،اهواء، افکار و عقاید مختلفى در جامعه ابراز نشده بود، تا براى اصلاح، نیاز به تذکرات فراوان باشد و این گسترش افکار، روابط، شناخت و برخورد با عوامل طبیعى ونیازمندیها رفته رفته موجبات پیدایش دعوت و رسالت و پیامبر جدیدى را فراهم مىکردتا سرانجام محیط دعوت اسلامى و شرایط آن، ابلاغ دعوت نهایى و کامل را ایجاب کرد.
ب) تحریف؛ بدون شک در طى زمان تحریف و انحرافى در ادیان گذشته توسط پیروان نادان و رهبران مذهبى و مقامات خودخواه و سود پرست جامعه به وجودمىآمد، در این صورت لازم بود تا پیامبر دیگرى بیاید و جهات انحراف و تحریف راخاطرنشان ساخته و دین گذشته را از آلودگىها پیراسته سازد. امّا از آنجا که دوران خوداسلام شروع زمان تسلط بشر به ضبط و تدوین و حفظ آثار خود بود، قرآن را بدون هیچ کم و کاست و تغییرى حفظ کردند و بسیارى از آثار رسول اکرم(ص) و ائمه هدى را بهخوبى براى آیندگان نگاه داشتند، دیگر تجدید دعوت و آمدن پیامبرى جدید ضرورت تدارد.
ج) تفاوت در نوع گمراهى؛ نوع گمراهى و کج روى در زمان ظهور پیامبران تفاوت داشت. مثلاً حضرت موسى در جامعهاى که با ذلت و اسارت و نداشتن نظام اجتماعى وقدرت و حکومت و ظلم کشیدن خو گرفته بودند، پیدا شد و ایجاب مىکرد تا آنان را به زندگى و به دست آوردن قدرت و مبارزه و کوشش دعوت کند، از این رو، در دعوت حضرت موسى جنبههاى این جهانى و زندگى دنیوى و خشونت به چشم مىخورد. امّاحضرت عیسى در محیط تزارها و سرداران خون آشام و توسعه طلب و جنگجو و دوران زورآزمایىها و قهرمانى و توجه شدید به مادیّات و دنیادوستى و چپاول اموال قیام کرد واز این رو ایجاب مىکرد که در دعوت خود، محبّت و نوع دوستى و دل برکندن ازمادّیات، و زهد و توجه به معنویات را مطرح کند.
البته در اسلام چون مواجه با بشریت است و مخصوص منطقه یا نژاد خاصى نیست،نوع دعوت و اصول و برنامه یک جهت نبود و به هر نوع انحراف و کج روى و افراط وتفریطى که ممکن است در بین اقوام و امم به وجود آید، ناظر است، (در این باب نگا: معارف اسلامى، دکتر محمدجواد باهنر، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، پاییز 1361، صص 79 ـ 81، 121 ـ 123 و 124 ـ 160).
بر این اساس، هر چند اصل دعوت پیامبران یکى بوده است، لکن با توجه به شرایط محیطى و سطح استعداد و آگاهى مردم کمکم شریعت رو به تکامل رفته است تا آمدن پیامبر اسلام که سطح آگاهى به حدى رسیده که هم دین و شریعت را مىتوانستند از تحریف مصون نگهدارند و هم تمام دستورات فردى و اجتماعى که در سعادت بشر نقش دارد، بیان گردد. به همین جهت اسلام را دین کامل مىنامیم.
در پایان توجه به دو نکته لازم است:
1- اگر سخن از کامل بودن دین اسلام است، در برابر واقع تحریف نشدهى ادیان توحیدى است.
2- ناقص بودن سایر ادیان به صورت عمده، در ناحیه شریعت (قوانین و احکام فردى و اجتماعى) است نه در اساس اصول اعتقادى.
با تشکر از
http://www.cloob.com/answer/main/browse/username/hozoor1