از لحظه های افسردهء تنهایی می گریزم و در ابتدای خیابان عشق، چشمان پرانتظارم را به دستان صمیمیت میدوزم. حالا تو آمده ای و تنهایی من از تپش حضور تو شکسته است. تو آمده ای و با آمدنت آرزوهایم را که چونان پرنده ای درقفس ناامیدی زندانی بودند، پرواز داده ای؛ ای آزاده بهارآلود من، زیباترین شعر عشق را از چشمان تو میخوانم. آمدنت بهانه ای شد برای اینکه مرواریدهای کوچک اشکم را چون دسته گلی برای تو بریزم و نامت را در غزل های سبزم جاری کنم. ای زیباترین شعر عشق، با آمدنت بهار میروید و فصل زیبای گل به شکوه عظمتت سجده میکند....