بالاخره یک روز می آید، با دست پر هم می آید و جهان را با نور خود روشن می کند.
چقدر انتظار زیباست. جمعه ها را به یکدیگر گره زدن و چشم به آن سوی افقها دوختن، دل را از غیر پاک
کردن و نگاهها را به سوهان تقوا صیقل دادن و ان گاه در ایوان یاد او نشستن. او می آید با شمشیری که
شبیه ترین است به ذوالفقار و نفسی که بوی عدالت علی ( ع ) می دهد.
او می آید و آنان که جز به تقوا دم نزده اند و جز به نیکی قدم در راه نگذاشته اند و جز برای خداوند کریم
سر ارادت فرود نیاورده اند از اصحاب اویند.
انتظار نه بدین معناست که خیره به دور دستها شویم و ثانیه ها را با اضطراب بشماریم. انتظار حقیقی
یعنی آن که دل را در چشمه شفاف خدا بشوییم، دهان از ریا و دروغ فرو بندیم و خودپرستی و
خودخواهی و ظلم به خود و دیگران را کنار بگذاریم.
انتظار یعنی همه جاده های زمین را زیر بارانهای تقوا ببریم و با جاروی شوق خار و خاشاک جان را بروبیم.
انتظار یعنی مهربان باشیم حتی با کودک همسایه، حتی با پیرمردی که به نان شب محتاج است و
لباسهایش هرگز اتو نخورده است.
انتظار یعنی به همه سلام بگوییم : به گنجشکها، به درختان تبریزی، به خانه های کاهگلی و به
جویهایی که تبلور حرکتند.
انتظار یعنی هیچ گاه نایستیم و بدانیم که در سکون و در سکوت می پوسیم، بنابراین به موجها اقتدا
کنیم و از صخره ها نهراسیم.
انتظار یعنی آینه های دلمان را از غبار پاک کنیم و بگذاریم روح به تماشای خود بنشیند. در این روزگار
وانفسا که فاصله زمین از عرش هر روز بیشتر و بیشتر می شود، روحی زیبا داشتن غنیمت است.
انتظار یعنی روح زیبا را با همه ثروتهای عالم هم نمی توان خرید. شاید فقیری که جز نان خالی طعامی
دیگر نمی داند زیباترین روح را داشته باشد.
او می آید. و روزی که بیاید از ما هیچ نمی خواهد جز دلی مهربان و پاکدامن و روحی زیبا.