شنبه 21 فروردین 1384 بیربط به نظر میرسد اما رمضان امسال شبکه دو هر شب بعد از افطار کارتون «بابالنگ دراز» را پخش میکرد. بیربطتر آنکه کسی ادعا میکند این برنامه کودکان از سریالهای دیگری که به نام رمضان برای بزرگسالان پخش میشود رمضانیتر بود! درواقع ارائه استدلالی برای اثبات این ادعا به مقدمه طولانی و پیچیدهای نیاز دارد که اصل ادعا را لوث میکند. هر بحثی در این مورد علاوه بر محتوا، ساختاری است و ممکن است حتی قادر باشد کارتونها، سریالها و فیلمها را دقیقاً تحت عنوان قدیمی و جدید دستهبندی کند. لااقل در مورد کارتونها یک نگاه اجمالی به آنچه میدیدیم و آنچه اکنون میبینیم درکی شهودی از تفاوت مورد نظر این نوشته به دست میدهد. البته قصه این نوشته بررسی سیر تحول نیست بلکه نگاهی است مقایسهای به کار دیگران و آنچه در مقابل، ما انجام میدهیم. این درک شهودی خود میتواند پیشزمینه یافتن معیارهایی برای قضاوت و دیدگاهی تحلیلی برای مقایسه باشد.
1ـ جدیت: سریالهای کارتونی همچون بابالنگدراز، خانواده دکتر ارنست، مهاجران و غیره جدی اند ـ نه اینکه طنز نیستند بلکه نمونههایی از واقعیت زندگیاند. اگر کسی سختی میکشد، صدمه میبیند، مریض میشود، پایش میشکند یا میمیرد، این سختی، رنج یا مرگ کاملاً جدی است. نمایشهای چشمبندیای نیستند که در آنها فرد در آن واحد به ورطه نابودی بیفتد و در همان حال قوانین زندگی را با ترفندی دور بزند تا لحظه دیگر دوبار در صحنه ظاهر شود و ماجرایی آغاز کند. درواقع شخصیتها هم چون طبیعی و جدی زندگی میکنند مهماند نه برای این که از هر جا رهایشان کنی داستان یا حادثهای خلق میکنند. البته جدیت جنبه اقتصادی دارد و هزینههای ساخت را بالا میبرد. چرا، که صحنهها و فضاها باید منطبق با واقعیت و با جزئیات دقیق نقاشی شوند. حال آنکه هر چه از جدیت کاسته شود میتوان فضاها و صحنهها را سادهتر، فانتزیتر و با ابعاد غیر واقعی طراحی کرد و زمان و نیروی بسیار کمتری صرف کرد. این لااقل توضیح بهتری است از اینکه گرایشهای جدید در روانشناسی کودک را در تغییر اساسی ساختار کارتنها به سمت غیر جدی شدن دخیل بدانیم ـ هر چند که هرگز کل ماجرا را توضیح نمیدهد. درواقع پذیرش این فرض مستلزم قبول آن است که کارتونهای جدید آکنده از برخورد و خشونت و کنایههای سیاسی بزرگسال فهم برای روان کودک مناسبتر از نمایش جدی واقعیات ملایم زندگی است.
2ـ پیوستگی: از خصوصیات مهم سریالهای کارتونی قدیمی پیوستگی است. در بعضی از سریالهای کارتونی هر قسمت، دنباله قسمت قبلی است بهگونهای که نمیتواند بیارتباط با آنها اتفاق بیفتد. در بعضی دیگر میتوان قسمت سیام را بلافاصله بعد از قسمت دوم دید بدون آنکه احساس شود میان آنها فاصلهای وجود داشته است چنین سریالهایی بنا به طبیعت خود حاوی داستانهایی هستند که در مدت زمان هر قسمت، آغاز میشود و به پایان میرسد. به همین سبب در اغلب آنها در مدت زمان کوتاهی با ایجاد ماجراهایی شلوغ و درهم برهم و شخصیتهای سریع کمفرصت به بهترین وجه استفاده میکنند! در هر قسمت ممکن است هزار اتفاق بیفتد اما در نهایت هیچ اتفاق نمیافتد چرا که شخصیتها باید با همان آمادگی قبلی برای قسمتهای بعدی دوباره روی صحنه بیایند. فرد بد داستان ناکام میشود و شکست میخورد اما دستگیر نمیشود و از میان نمیرود تا در قسمت بعدی از گوشه دیگری از صحنه دوباره ظاهر شود. درواقع به این صورت میان پیوستگی نداشتن و غیر جدی بودن نوعی همبستگی ایجاد میشود. حال آنکه در سریالهای پیوسته که ماجراها در طول قسمتهای متوالی روی میدهند آنچه اتفاق میافتد واقعاً اتفاق می افتد، تحولات روی میدهند و زمان در حال گذر است. از نگاه عمیقتر با دو مفهوم زمان مواجهیم: زمانی که بر ما میگذرد و زمانی که متوقف است (جاودانگی) و ما باید با ماجراجوییها، ابتکارات و شلوغبازیها آن را به حرکت درآوریم. خود محوری، احساس ثبات، ایمن و اطمینان نمایی به وضعیت موجود، سرگرمی، غفلت و دوری از فکر به سادگی از دل یک چنین مفهومی از زمان بیرون میآید.
3ـ عمق: چیزی به نام احساس در کارتونهای جدید جایی ندارد چرا که در جریان شلوغ حوادث فرصتی برای آن وجود ندارد. شخصیتها از هر گونه بعد درونی بیبهرهاند و چیزی که بتوان در آنها درونی نامید اندکی هوش است که باید آن را در فرصتهای اندکی که در اختیار دارند سریعاً برای یک حرکت یا واکنش به کار اندازند. درواقع در کارتونهای جدید صحنههای چشم و گوش پرکن به هر فکر یا احساس استراحت میدهد.
4ـ اخلاق: اگر در کارتونهای قدیمی ارزشهای اخلاقی همچون گذشت و فداکاری، راستگویی، تلاش برای بهبود معاش خانواده، زیستن شرافتمندانه و کشمکشهای درونی شخصیتها و در دوراهی خوب و بد بودن پررنگ و محوری است در کارتونهای جدید باتوجه به نبود جدیت، پیوستگی و عمق در مفاهیمی که توضیح داده شد اخلاق نباید وجود داشته باشد. بااین حال جالب آن است که وجود دارد و اتفاقاً خیلی هم پررنگ است. اغلب کارتونهای جدید دارای دو دسته شخصیت خوب و بدند. بدها عبارتند از آنها که شرورند، آسیب میزنند، دنبال بینظمی و ویرانیاند و خلاصه آنکه امنیت آدمهای آرام، سر به راه و مثبت را تهدید میکنند. خوبها در عوض آنها هستند که به مقابله آنها میروند و دسیسههای آنها را خنثی میکنند و شر آنها را تا وقتی که دوباره باز گردند دفع میکنند. این مفهوم از خوب و بد به وضوح و با تأکید فراوان چه در سریالهای کارتونی که در جنگل اتفاق میافتد و شخصیتهای آن حیوانات هستند، چه در پلیسهایی که فرد شرور از انواع علم و تکنولوژیهای دست نیافتنی استفاده میکند و چه در جنگهای فضایی وجود دارد. معمولاً حتی خود جامع یا دنیایی که در معرض خطر یا نابودی از سوی بدها معرفی میشود حضور پررنگی ندارد و اگر به صورت ضمنی صحنههایی از آن نمایش داده میشود تشکیل شده است از ساختمانها و بناها و آدمهای سر به زیر، ناآگاه و ضعیفی که مشغول روزمرگی خود هستند. بنابراین ارزش اخلاق دیگری که خوبهای ماجراجو دارند آگاهی و هشیاری و احساس مسئولیت بیشتر نسبت به دیگران است. بدها از آن جهت بدند که نابهنجارند، ناسازگارند و به عبارت بهتر بیرونیاند. بنابراین شری اگر وجود دارد از بیرون وارد میشود. درون خود جامعه یا دنیای مورد نظر همه چیز خوب و ایدهال است. درواقع یکی از خصوصیات این کارتونها گریز یا دوری گزیدن از ورود نزدیک به مناسبات اجتماعی و حتی مناسبات خانواده است. شخصیتها اغلب آدمهایی رها و بیخانوادهاند و تمام همّ و غمّشان آفریدن شر یا دفع آن است. روی دیگر سکه عبارت است از تبدیل شدن این روند تعقیب و گریز برخورد خوبها با بدها به یک بازی سرگرم کننده بیپایان بدان معنا که آن سطح از اخلاق هم رنگ میبازد و جای خود را به یک فضای تهی از مفهوم و پوچ میدهد. طبیعتاً بیننده باز هم طرفدار خوبهاست اما نه از آن جهت که بهترند بلکه از آن جهت که زرنگتر و باهوشترند. شاید بتوان از جنبههای دیگریهمچون سطح رفاه و سطح نمایش تکنولوژی و قدرتی که بواسطه آن حاصل میشود هم به تفاوتها نگاه کرد اما اگر به همانها که گفته شد بسنده شود سؤال آن است که چگونه چنین تحول آشکاری بوجود آمده و آیا نظیر چنین تحولی در حوزههای دیگری همچون فیلم و سریالسازی غیر کارتونی چه در سطح کودکان و چه در سطح بزرگسالان روی داده است یا خیر. در غیر اینصورت میتوان نقش بازار و معادلات تجاری تولید انیمیشن از نوع نقاشی متحرک و تکنیکهای جدید پویا نمایی را برجستهتر کرد. وقتی میتوان با هزینه کم و تکنیکهای جدید کارتونهایی با داستانهای ساده از ماجراجویی و برخوردهای طنزآمیز تولید کرد و در هر جا با قیمت مناسب فروخت تولید کارتونهایی از نوع قدیمی تنها مورد توجه کسانی قرار خواهد گرفت که انگیزههای اخلاقی، انسانی یا هنری قوی داشته باشند. از سوی دیگر آیا اصلاً داستانهایی به آن قوت یافت میشود که از روی آنها چنان کارتونهایی ساخته شود؟ در سطح فیلمها و سریالهای غیر کارتونی کودکان چیزی که مشهود است با آنچه درباره کارتونها گفته شد بیارتباط نیست. اغلب اینگونه فیلمها یا سریالها حکایتهایی از ماجراجویی، پلیسبازی و حادثهآفرینیهای کودکانی است که بزرگترین تشویش ذهنی آنها دیر نرسیدن به مدرسه یا باخبر شدن پدر و مادر است. البته سوژههای مورد تعقیب آنها از گنجهای پنهان قلعههای قدیمی تا ملاقات سری با موجودات فضایی یا عجیبالخلقه و از گرفتن دزدها تا دفاع از محیط زیست متفاوت است اما همگی از قوانین مشابهی تبعیت میکنند. بنابراین با وجود آنکه بطور کلی از کارتونها جدیترند اما در نهایت نه آنقدرها عمیقاند، نه آنقدرها مخاطب را به فکر وامیدارند و در نهایت پیام اخلاقی خاصی فراتر از آنچه قبلاً توضیح داده شد ندارند. تنها چیزی که باقی میماند ایجاد نوعی احساس اعتماد به نفس و یادآوری استعداد قهرمانی به کودکانی است که همسالان خود را در پایان هر فیلم پیروز و در میان تشویقهای معلمها و بزرگسالان میبینند. دیگر حتی موضوعاتی همچون کنار آمدن با یک نامادری یا ناپدری و غیره در مرکز توجه نیستند. درواقع تحول مذکور ریشه در تحولات اجتماعی و سیاسی دنیای غرب دارد و گستردهتر از آن است که به کارتونها محدود باشد و نتیجه تطبیق و هماهنگسازی فضای تربیتی و آموزههای فرهنگی در جهت این تحولات است. سریالهای بزرگسالان چندان جلوی چشم نیست که بتوان درباره آنها نظر کلی داد چرا که سیاست اعلامی سیما جایگزین کردن آنها با سریالهای خودمان است که جریان مستقل و ریشهداری است و از مدتها قبل آغاز شده است. در میان تعدادی هم که پخش میشود سریالهای خانوادگی که در فضای امروز و امسال ما اتفاق افتاده باشد نادر است یا اصلاً نیست. به طور کلی سریالهای خارجی که در سالهای اخیر از تلویزیون پخش شده بر سه دسته کلی است: پلیسیها، سریالهایی نه چندان بلند در مورد مشاغل و حرفههای تقریباً پلیسی یا با عناوینی همچون کیمیاگران، سوداگران و از این قبیل که کم و بیش خوب و با ارزشاند و سریالهای مربوط به ابتدای دوران صنعتی شدن از استرالیا، کانادا یا خود آمریکا که جدیدترین آنها که معلوم است در همین اواخر تولید شده پزشک دهکده است. لااقل در یک نگاه ابتدایی به چند سریالی که از این نوع از تلویزیون پخش شده میتوان به یک روند تحول از داستانگویی ساده در باب تدبیر معاش در شرایط سخت تا غیاب فقر و تنگنای اقتصادی و تبدیل شدن روابط و مناسبات بین فردی یا اجتماعی به چالش اصلی و نمایش مدرنیزه شدن طی قسمتهای ناپیوسته پی برد. در پزشک دهکده از عرق ریختن کشاورز یا تلاش یک دامدار برای نگهداری از گاو و زمین در مقابل زمینخواران زورمند حاشیه راهآهن یا همشهریان خونریز خبری نیست. در عوض داستان تازه هر قسمت طرح مسألهای اجتماعی یا سیاسی است. فردگرایی مفرط با وجود نمایشهای مکرر اجتماعات که در تزلزل بسیار زیاد روابط بین فردی نمودار است، عواطف پرنوسان و سست و کمریشه که در سوءتفاهمها و تجدید عشقهای مکرر پزشک دهکده و شوهرش مشهود است، بیکاری و رفاه عمومی برای سرک کشیدن به هر کار مربوط یا نامربوط و رسمیت و خشونتی که در ذات همه دوستیها و آشناییهایشان نهفته است بر روی هم شکل دهنده فضایی است که میتواند هر چیز جزئی را به یک معضل، معرکه یا ماجرا تبدیل کند. شخصیتها پیوسته در حال انقلاب درونیاند چنانکه فردی که در یک قسمت لجباز است در قسمت دیگر بسیار معقول و منطقی است و دیگری که در یک قسمت پست و پلید جلوه میکند در قسمت دیگر ممکن است به یک قدیس تبدیل شود (ناپیوستگی). یک نظر کلی درباره تفاوتهای حال و گذشته فیلمها از این هم دشوارتر است. با این حال نگاهی به پرفروشترین فیلمهایی که در سطح جهان اکران میشوند و فیلمهایی که کم مخاطب، حاشیهای یا هنری به حساب میآیند نشان میدهد که جریان کلی آنها به کارتونها و فیلمهای سینمایی کودکان بیشباهت نیست. فردگرایی، ماجراجویی برای نجات دیگران، حضور نداشتن خانواده، و در عین حال دلباختگیهای تصادفی در فضاهای غیر مستقر درگیری با حوادث، دور زدنهای جامعه، فقدان سکوت یا سکوت لازم برای شکلگیری احساسات یا افکار عمیق و رفاهی که به شخصیتها، فراغت بال برای چنان نقشآفرینیهایی میدهد از خصوصیات مشترک همه آنهاست. شرور یا اشراری را که در این فیلمها مطرح میشود اعم از آنکه حقیقی و شبهحقیقی باشند (آتشفشان) یا خیالی (مرد عنکبوتی بد)، متوجه جامعه واقعی باشند (نیویورک) یا وهمی (مردمان مورد تهدید ارباب حلقهها) بیرونیاند. حتی وقتی عرصه جدال یک جامعه واقعی باشد در آنها خوبها و بدها در جریان تعقیب و گریزها از درون اجتماعات مردم، خیابانها یا از روی آسمان خراشها میگذرند، به ماشینها و این و آن آسیب میزنند اما در عین حال با درون جامعه هیچ تماسی پیدا نمیکنند. شاید یک تقسیمبندی قدیم و جدید در مورد آنها ممکن نباشد اما آنچه مسلم است آن است که تاریخ غرب در دهههای اخیر تحولات بزرگی را شاهد بوده است. اخیراً سینما چهار فیلمی از یک فیلمساز چپگرای انگلیسی نشان میداد درباره جنگهای شبه نظامیان کمونیستی که تحت عنوان میلیشیا با ابتداییترین امکانات از کشورهای مختلف اروپا به اسپانیا رفته بودند تا با فرانکو بجنگند. برای همه چیز رأیگیری میکردند، رهبر مشخصی نداشتند و در هر روستایی که آزاد میکردند اموال را اشتراکی میکردند تا اینکه استالین خود جلوی آنها ایستاد. فضای فیلم چنان انتزاعی بود که خیالیتر از مرد عنکبوتی و ارباب حلقهها به نظر میرسید. اینها کجا و ان. جی. اُ بازار تجمعهای مخالفت با جهانی شدن کجا؟ با گذشتن آن دورهها اکنون دولت مدرن لیبرال به موازات آنکه فردگرایی را بسط میدهد برای گسترش دامنه نفوذ خود بر رفتار هر فرد از جامعه تا حد یک قدرت مطلق تلاش میکند. این نفوذ با نمایندگی دولت از مردم در قبال شناسایی خطرها و هشدار نسبت به آنها به دست میآید. خطر ممکن است از جانب یک حادثه طبیعی مثل آتشفشان باشد یا ویروس یک بیماری. هر چند تنها یک یا دو نفر در هزار کیلومتری مکان زندگی فرد به آن مبتلا شده باشند. با هر هشدار، اخطار یا دلداری که دولت به مردم میدهد احساس وابستگی آنها تقویت میشود. رسانهها، فیلمها و سریالها کمک میکنند تا اعتماد و وابستگی فرد به خبرهای دولت درباره بیماریها یا بهداشت یا محیطزیست با هشدارهایی که درباره تهدیدات سیاسی یا آدمهای بد میدهد در یک سطح باقی بماند. اینجاست که آرام آرام آن اندیشه مورد تمسخر اندیشه مدرن که کشیشها مردمان را برههای خود و خداوند میخواندند تحقق مییابد. دیگر نظر سنجیهایی از این قبیل که 8/49 درصد مردم انگلیس بابِلِر مخالفند یا این میزان از ماه قبل به 9999/49 درصد افزایش یافته مسخره به نظر میرسد. اگر هم گهگاه در فیلمی به بنیانهای نظام اجتماعی قرار است اعتراض شود در قالب رفتار تند افراد ضد جامعه متجلی میشود که فقط در فیلم (نه در واقعیت) میتوان آنها را دوست داشت. اینجاست که آمریکا در حالی از حذف آیههای جهاد از نظام آموزشی کشورهای اسلامی میگوید؛ چرا که قبلاً آن را در مورد شهروندان خود با موفقیت اجرا کرده است. هر گونه تصور سطحی نسبت به این پروژه میتواند ما را از اصل مسأله غافل سازد و به کارهایی در سطح روشهای سعودی و... در جلوگیری از تحریف و جابجا شدن حروف قرآن وادارد فراموشمان نشود که قرآن در هزار سال تاریخ شیعی قبل از امام(ره) به همین خوبی و کاملی امروزه همراه آیههای جهاد خوانده شده و هیچ اتفاقی هم نمیافتاده است. اولین قدم شاید آن باشد که بدانیم کجا هستیم و داریم چه میکنیم یا لااقل در قبال کاری که آنها میکنند چه میکنیم. کودکان: کار کودکان در ابتدای انقلاب با قوت خوبی آغاز شد. عروسکهایی مثل نخودی، قلی و مدرسه موشها سرآغاز خوبی بودند. نقاشی متحرک نداشتیم اما انواع خارجی آن در سطح عالی در دسترس بود. در عوض شبه انیمیشنی مثل «علی کوچولو» با داستانهای بسیار کوتاه تک قسمتی واقعاً عالی از کار درآمده بود و عروسکی کلیله و دمنهای از شتر و روباه با صدای رضا رهگذر را حتی بزرگسالها هم میدیدند. سپس نقاشی متحرک «زهره و زهرا» آمد که از بسیاری کارتنهای پر سر و صدای امروزی دیدنیتر بود. در سطح غیر عروسکی و غیر کارتنی هم کارهای ذیقیمتی انجام شد؛ داستانهای کوچه محلهای، کار کودکان و درس خواندن شبانه، زحمت فراوان برای خریدن یک دوچرخه، داستانهایی مثل «تمبر» و قصههای مجید و کارهای دیگری از بعضی بزرگسالان امروز سینما و تئاتر که بطور مشترک انجام میدادند. شاید بررسی اینکه چه کسانی از قسمت کودک تلویزیون به جایگاههای بالاتر رسیدند و چرا باز نگشتند جالب باشد. آخرین عروسکی جدی «خانه مادربزرگ» بود که طنزی قوی داشت و نویسنده از طنزنویسان مشهور بود اما پس از آن تا به حال آنچه دیده میشود برنامههای «عروسک بر دست مجری» است. قویترین نمونه آن که طنزی نیرومند و شاید اندکی بالاتر از سطح کودکان است کلاه قرمزی بود و نمونههای اخیر «برنا و درنا» و امثال آنند. درواقع این تصور پیش میآید که هنر کودک یک هنر کاملاً قائم به شخص است. چنان که فلان نوع برنامه عروسکی را اگر آن شخص نسازد، کس دیگری نخواهد ساخت. این چه علم غریبهای است که با اشخاص زاده میشود و با آنها دفن میشود؟ بعدتر گرایشهایی بوجود آمد بخصوص در سطح نوجوانان که باید با آنها رابطه مستقیمتری برقرار کنیم ـ مسلماً نه از آن جهت که انواع روشهای غیرمستقیمتر را آزموده بودند. برجستهترین حاصل این گرایش «نیم رخ» بود و نمونه اخیر آن «حیاط خلوت» است که البته سنگ صبور و مشاور روانی نیست و حرفهای خودش را میزند. در سطح فیلم و سریال داستانی سطح رفاه به شدت بالا رفت و ساعت سحرآمیز ساخته شد که حیاط خانه قهرمان داستان استخر داشت. کارتون «خدا لکلکها را دوست دارد.» ابتدا از درون یک روستا آغاز شد و سرانجام از سیرکی سردراورد که حیوانات را اسیر کرده بود(!) البته معلوم بود که روی آن زحمت زیادی کشیده شده و سرآغازی است بر خوداتکایی در تولید نقاشی متحرک. پس از آن برنامههای دیگری از این نوع آمدند از جمله درباره جنگ، با کیفیت پائینتر و البته داستانی خوب و جزئی و درباره حشرات با اسامی نامفهوم شبه غربی در وزن آنی و دانی و رانی با ساختاری ساده و صحنههایی خلوت آخرین آنها داستان بچههایی است که با یک آدم «بد» پشت کامپیوترنشین دارای پایگاه مخفی که میخواهد جهان را با آلوده کردن از میان ببرد به کمک یک قطره آب میستیزند. درواقع موج گرایش به انیمیشن که جدیداً در کشور آغاز شده از لحاظ محتوا هم از نمونههای خارجی خود تقلید میکند. البته کارهای خوبی مثل «حکمروایان مقدس» هم انجام شده اما آنچه قرار است به طور روزمره تولید و پخش شود تقلیدی است ناشیانه از انواع خارجی آن با همه خصوصیاتی که توضیح داده شد. البته شاید استناد به یک یا دو کارتون آن هم در ابتدای کار درست نباشد اما این در صورتی است که جریانهای نیرومند مؤید و تقویتکنندهای که در سطح سیاستگذاریهای اجتماعی و فرهنگی وجود دارد و صدا و سیما جزء مهم آنهاست در نظر نگیریم. توجه به این جریانها به ما حق میدهد که با نگاهی به نمونههای ابتدای کار انتهای آن را از هماکنون بخوانیم:
الف ـ آرمانزدایی: یک جریان کلان اجتماعی با پیش فرض خستگی جامعه از ؟؟ آغاز میشود و با پیشفرض احتیاج جامعه به نشاط تقویت میشود. شعار صرف نظر از هر چیز دارای چهرهای جدی و عبوسی است و آرمانها نیز همینگونهاند. به همین صورت آدمهایی که آرمانهایی دارند انعطافناپذیر و کانون اعتراضهای بنیادین مأیوس کنندهاند. از نگاه کنترل اجتماعی یک راهکار؟؟ تبدیل «آرمان»ها به «مطالبات» نازلتر، از جنس هوای پاک، در گروههای شناسنامهدار است. اینچنین است که NGo ها ظاهر میشوند، بخصوص در جامعهای مانند ایران که هر چیز که اندک مایهای از؟ داشته باشد. دهان همه و از جمله سیاستگزاران جنوب را آب میاندازد. عجیب نیست که چنین راهکاری حمایتهای پدرانه و تشویقها و کمکهای مالی را برانگیزد و حتی در میان نهادهای فرهنگی رقیب (رقبای سیاسی) از این جهت مسابقه گذاشته شود و تفاوتی ندارد که تشکیلات کدام یک هیئتیتر باشد و کدام پارتی وارهتر. مهم آن است که با تشکیل سازمانهایی همچون انجمن حمایت از گازسوز شدن تاکسیها، باشگاه عشقورزان، کلوپ ولگردان یا جمعیت حافظان حیات وحش تالاب انزلی، هم تعدادی را با مشارکت اجتماعی جذب نظام کردهایم و هم مطمئن شدهایم که اینها که هستند و چه میخواهند و از شکلگیری حرکات تودهوار و ناشناخته جلوگیری کردهایم. در همین راستاست راهپیماییهای دانشآموزان پرچم به دستی که بر ضد اعتیاد پدرانشان به سیگار یا عصبانیت پدران هنگام بازگشت از کار، به خانه تظاهرات میکنند. درواقع آنها از کودکی میآموزند که به چه باید اعتراض کنند. ناگفته نماند که این آرمانزداییها همواره با بهکارگیری این تشکیلات در جهت اهداف سیاسی خاص همراه است.
ب ـ حقالعمل کاری و پز فرهیختگی: هر ارگان یا سازمان فرهنگی متناسب با بودجهای که میگیرد بر اساس اساسنامه یا بخشنامهها و دستوراتی که دریافت میکند باید کار انجام دهد. با این حال این در تعارض نیست با آنکه مسؤولان آن در هر حوزهای که فردی بیرونی آنها را کمکار یابد کار تشخیص دهد. با جملهها و واژگانی دهانپرکن که از انبان پر ادبیات هنر ناب آموختهاند. در باب فقر تکنیکی داد سخن دهند و با اظهار حیرت عرفانی نسبت به کارهای دیگران با نالههای سرد فضا را منجمد کنند. جالب آنکه با همه ژست اصالت تکنیکی که به خود میگیرند و حواله کردن هر فقر یا انحراف محتوا به ضعف تکنیک، در عمل بیشترین کنترلها را بر محتوا اعمال میکنند. هر گونه بوی سیاست، اعتراض تند یا حرفهای نشنیده آنها را حساس میکند و به واکنش وامیدارد. در بعد تشکیلات هم بیشتر به تکنوکراتهای حقالعملکار سر به زیر تکیه دارند تا کسانی که حرفی برای گفتن دارند. این گونه آدمها خودبخود دستورالعملهای ناگفته را اعمال میکنند در عین حال که با سرعت و در زمان مقرر خواستههای دستورات و بخشنامهها را اجرا میکنند.
ج ـ هنر خودانگیخته: هنر خودانگیخته از طنزهای سیاستگزاریهای فرهنگی است. از یک سو به مقتضای شرایط برای ادای دین و رفع تکلیف نسبت به اسلام و انقلاب در کمترین زمان انواع و اقسام کارهای هنری سرهمبندی میشود. و از سوی دیگر در مقابل ادعا یا انتقاد در مورد کمکاری یا بیکاری میگویند نمیشود چیزی را به هنرمند تکلیف کرد. البته ساز و کارهای تصویب و بخشنامههای دقیق حاوی منویات یونسکو وجود دارد و به دقت اعمال میشود اما شروع کار باید بطور خودانگیخته از سوی هنرمندان باشد. پس اگر مثلاً سؤال شود رابطه میان تلویزیون و سینمای کودک چیست جواب آن است که هنرمندان دوست دارند داستانهای خودشان را بسازند و نمیشود چیزی را به آنها تحمیل کرد. دیگر مهم نیست که دغدغه اقتصادی تا چه حد از گوشه و کنار کار هنرمند بیرون زده باشد و استقلال عمل او تا چه حد هنرمندانه باشد. بنابراین عجیب نیست کهاندوخته ادبیات متعهد در گوشه کتابخانهها خاک بخورد و یا تا آنجا که به کارشان میآید از سوی اپوزیسیون یا کسانی که از چنان ژستی بدشان نمیآید مصادره شوند و به جای تلویزیون از جشنوارهها یا همایشهای حزبی سردرآورند. حال آن که آنچه هنر خودانگیخته نامیده میشود جز در موارد استثنا خیالی بیش نیست. در عمل انواع هنرهای پول انگیخته و جشنواره انگیخته است که جولان میدهد. با این اوصاف در مجموع میتوان گفت که موج جدید گرایش به انیمیشنسازی تا وقتی که اولویتها به ساختن داستانهای پیامبران و تاریخ اسلام محدود باشد و تا وقتی نمونههای بهتر را میتوان از بازار جهانی تهیه کرد یک فتح باب امیدوار کننده نیست، هر چند که به تولید انبوه برسد. درواقع ابتدا باید تکلیف خود را مشخص کرد که آیا نهایت؟ این حرکت و به طور کلی کار کودکان «در جستجوی نمو»، «شِرِک» و «هری پاتر» است یا «نل» و «مهاجران» و «بچههای آلپ». البته کار کارتون و انیمیشن سازی به هر حدی از رشد که برسد باز هم این سؤال باقی است که چگونه کار جدی عروسکی نمایشی (غیر انیمیشن) در تلویزیون متوقف شده و آیا نسل عروسکیسازها در کشور منقرض شده است؟ یا تعدادشان آنقدر اندک است که جشنوارهها و تئاتر و سینما به تنهایی همه آنها را تمام وقت مشغول میکند؟ بزرگسالان: سریالها دیگر شکل ملی یا ایرانی خود را پیدا کردهاند و در مقایسه با سریالهای غربی دارای نقاط تمایز مشخصاند. در آنها نه از فردگرایی سرد خبری است، نه از روابط بین فردی رسمی و خشک و نه آن آزادی عملهای ناشی از عدم حضور جدی خانواده. اتفاقاً خانواده در اکثر آنها محیط همه اتفاقات است. و مشکلات و مسائل و ماجراها خانوادگی هستند. فردگرایی به شکل غربی جای خود را به نوع دیگری از فردگرایی با چهره متبسم میدهد که بر اساس آن فرد مشکلات را درون خود و حداکثر اطرافیان خود جستجو میکند. روابط غیر رسمیتر و دوستانهترند و عواطف و روحیات اشخاص مانند سریالهای خارجی در زمان کوتاه دچار نوسانات بزرگ نمیشود. جدیت و خشونت جای خود را به برخوردهای ملایم طنزآمیز داده و عاقبتهای خوب و خوش از ابتدای همه آنها حدسزدنی است. اتفاقات مهیب و غیرمنتظره و هر چیز که بیش از اندازه جدی باشد. در آنها نادر یا اندک است و آنچه پیش میآید نمک زندگی است. اکثر اتفاقات درون خانهها، ساختمانها و محیطهای دربسته رخ میدهد و حتی تصویر گذرانی از آنچه بتوان به جامعه مربوط دانست ـ خیابانها، مغازهها، ماشینها و آدمها کمتر دیده میشود. بنابراین در اینجا هم به شکل متفاوت (کم خرجتر) جامعه از سینمایی که آن را عرصه تعقیب و گریزها قرار میدهد اما از کنار آن رد میشود، حذف میشود. در عوض روابط و تعارضهای فکری و روانی بین اشخاص و درون خانواده به مدد خوشنشینی و رفاه و آسودگی از دغدغههای اقتصادی برجسته میشود. این است خلاصه آنچه تلویزیون در مقابله با سریالهای خارجی انجام میدهد. البته سینمای ایران هم از این لحاظ وضع مطلوبی ندارد اما برای توجیه آن هزار و یک دلیل میتوان برشمرد که یکی را به نفع تلویزیون نمیشود اقامه کرد. خدا را شکر که بر سر مذهب و انقلاب و شعار هم منتی نیست چرا که از متن فیلمها غایباند. این تعارف یا قرارداد ـ که بیائید حرف خیلی چیزها را نزنیم اما حرف بعضی چیزها را خیلی بزنیم، خیلی چیزها را نشان ندهیم اما بعضی چیزها را خیلی نشان بدهیم ـ یعنی آدمهایی ساده در دنیای ساده با مسائلی محدود یا از سوی بیننده پذیرفته میشود یا نمیشود. اگر پذیرفته شود یعنی فضای ذهنی مخاطب به اندازه سریالها کوچک شده یا حوصلهای در همین حدود دارد. از حوصله چنین مخاطبی انتظار افکار بزرگتر و دغدغههای دیگر را نمیتوان داشت. به تعبیر دیگر حال که قرار است بسیاری از غمهای خود را فراموش کنم انتظار نداشته باشید که جای آن را با غمهای شما پر کنم. به این ترتیب سخنرانیها و گزارشها و مصاحبههای آکنده از هشدار درباره پیچیدگیها یا حساسیتهای جنبههای دیگری از وضع موجود هم که طی برنامههای دیگر تلویزیون پخش میشود به سبب کوچکی ذهن یا کمحوصلگی مورد اغماض قرار میگیرد اگر پذیرفته نشود. بدان معنا که مخاطب اهل تعارف یا قراردادهای ننوشته نباشد آنوقت به سادگی تلویزیون و در نهایت نظام اسلامی فریبکار فرض میشود. بنابراین بهکارگیریهای بومی شده روشهایی که در غرب شهروندان تکبعدی و قابل کنترل به وجود میآورد در یک جامعه انقلاب زده(!) ممکن است نتایج برعکس به بار آورد. بر روی هم یا شهروندانی به وجود میآیند که به کل نفرت و بدبینی را فراموش میکنند یا کسانی میشوند که آنقدر از ما متنفرند که از آمریکا در مقابل آن رنگ میبازد ـ البته این دو حدود افراط و تفریط قضیه است اما عزم تلوزیون برای ایجاد نشاط و خوشبینی و روشی که در این راه به کار میگیرد متناسب با چنان نتایجی است. حرف آن نیست که چرا آرمانها و شعارها مطرح نمیشوند و چرا آدمهای خودبزرگ بین گوشهگیر که از اطرافشان بخار عرفان متصاعد میشود و در کنار برکههای مهآلود باغهای شداد با معشوقههای مثالی یاد جبهه و جهاد میکنند کمتر نشان داده میشود. بحث روشی است که انقلابی که با مردم تعارف ندارد و قراردادهای یک طرفه امضا نمیکند باید در پیش گیرد تا با سیاست غرب در ایجاد شهروندان خوب (کوته فکر، سر به زیر و بیآرمان) مقابله کند. این راه که به یک جهاد بزرگ نیاز دارد دو نقطه صفر با دمیدن روح جدیت به داستانها بخصوص با داخل کردن اقتصاد، پیوستگی با خارج کردن آنها از حالت بازی دنبالهدار آدمهای همیشگی، عمق با افزودن به وسعت فکر و احساس شخصیتها و دغدغههای آنها که میتواند در مواقعی به از خودگذشتگیها یا رنجهایی منجر شود که رنگی از اشکالی از آرمانگرایی داشته باشد، طرح اخلاق فراتر از دوستی و محبت و همدلی و نمایش صوری خود به عنوان عضو جامعه در میان پیادهروهای شلوغ یا ایستگاههای اتوبوس آغاز میشود. آیا هنر خودانگیخته تاب التزام به این حداقلهای اولیه را دارد؟ اگر خودبخود چنان گرایشی پیدا کند برخورد تلوزیون چگونه خواهد بود؟
جمعبندی: حلقه مفقوده کار تلویزیون توانایی تکنیکی نیست که با ارتقای آن قابل رفع باشد. آنچه مفقود است نگاه انقلابی است که جای خود را به یک دیدگاه منحرف حفاظتی داده است. البته آیههای جهاد و انقلاب به ترتیل و دکلمه و نثر و شعر در اوقات معین شبانهروز در خلال برنامههای سیاسی، اخبار و گفتگو (باز هم بصورت کنترل شده) قرائت میشود اما محکمات هر کار تولیدی چه در سطح کودک و چه در سطح غیر کودک عبارت است از اصولی که سرگرم کننده و فراموشی بخشاند، این اصول از بعضی پیشفرضها از این قبیل برآمده که «مردم خستهند، باید به آنها آرامش داد.» «مردم از حرف خیلی جدی دلزده میشوند، حوصله فکر کردن ندارند و مفاهیم عمیقتر را درک نمیکنند.» به آنچه گفته شد نظریههای جذب اضافه میشود (جذب همه به هر طریق ممکن به خود از آن طریق به اسلام و انقلاب) و جریانهای حاشیهای همچون خلق دغدغههای مدرن از جنس هوای پاک (آلودگی هوا، ایدز، دختران و پسران فراری با نگاه لوکس تهران زده) که تلوزیون گهگاه از تهور خود در توجه آنها به وجد میآید، به آن نیروی مضاعف میبخشد. با این اوصاف هر پیشرفتی از جمله پیشرفت در انیمیشن سازی نمیتواند فتح ؟ به چیزی فراتر از بعضی دغدغههای محدود باشد. بیش از آن هر آنچه هست چیزی است که وضع موجود تأکید یا تشویق میکند چنانکه از اکنون نشانههای آن آشکار است. والسلام.
حلقه مفقوده کار تلوزیونی توانایی تکنیکی نیست که با ارتقای آن قابل رفع باشد. آنچه مفقود است نگاه انقلابی است که جای خود را به یک دیدگاه منحرف حفاظتی داده است