متن کتاب روح
تالیف : محمدایوب کاظمی
فصل هفتم :
روح
روح یعنی چه ؟
روح از نظر لغت به معناى نفس و دویدن است. بعضى ها تصریح کرده اند که روح و ریح (باد) هر دو از یک معنى مشتق شده است و اگر روح انسان که گوهر مستقل مجردى است به این نام نامیده شده به خاطر آن است که از نظر تحرک و حیات آفرینى و ناپیدا بودن هم چون نفس و باد است.
روح چیست و انسان چند روح دارد؟
روح عبارت است از موجودی لطیف و پر اثر که منشاء کارهای زیادی در محدوده خود می شود. به طور کلی دو نوع روح داریم : روح مادی و روح مجرد
روح مادی سه نوع است : 1- روح جمادی که مخصوص جمادات و مواد بی جان است و باعث حفظ اشیاء در حالت خاص خود می شود.
2- روح نباتی یا گیاهی که باعث رشد و رویش و تکثیر میشود.
3- روح حیوانی که باعث حساسیت و عکس العمل فوری می شود و در دو زمینه جذب امور مورد پسند و دفع امور ناپسند برای جسم کار می کند و به نام غریزه معروف است.
روحهای مادی با مرگ بدن از بین می روند و تنها وظیفه ی آنها آماده کردن بدن برای تکامل روح انسان بوده است.
اما روح مجرد چهارتاست که عبارتند از :
1- روح انسان که به طور موقت در بدن قرار می گیرد و بدن را جان می دهد و با اختیار تام در همه چیز می تواند موثر باشد و هر آنچه بخواهد انجام دهد و به عبارت دیگر دست خداست که از آستین جسم بشری بیرون آمده است.
2- جن که خودش روح است ، ولی روحی که جسم ندارد و در عین حال دارای اختیار می باشد.
3- فرشتگان ، که روحهایی هستند بدون اختیار و خداوند آنها را خیر محض آفریده است تا زمینه تکامل معنوی انسان و جن که موجودات صاحب اختیار هستند را فراهم کند.
4- خداوند که جان جهان است و همه چیز تجلی او و نمایانگر حضور و قدرت اوست و همه ارواح و موجودات ، امواج او و تجلیات او هستند. روحهای مجرد که همه جلوه های خداوند متعال هستند ، همواره زنده و جاودانند.
انسانها دارای چند روح می توانند باشند؟
امام علی(ع) در مورد آیه (... والسابقون السابقون أولئک المقربون ) فرمود :
أما ما ذکره الله جل و عز من السابقین السابقین ، فإنهم أنبیاء ، مرسلون و غیر مرسلین ، جعل الله فیهم خمسة أرواح : روح القدس و روح الایمان و روح القوة و روح الشهوة و روح البدن (تحف العقول ، 189)
منظور خداوند متعال از السابقین السابقین در قرآن ، پیامبران هستند که خداوند در آنها پنج روح قرار داده است : روح القدس و روح ایمان و روح قوت و روح شهوت و روح بدن.
امام صادق (ع) فرمود : فالسابقون هم رسل الله و خاصة الله من خلقه ، جعل فیهم خمسة أرواح : أیدهم بروح القدس ، فبه عرفوا الاشیاء و أیدهم بروح الایمان ، فبه خافوا الله عزوجل و أیدهم بروح القوة ، فبه قدروا علی طاعة الله و أیدهم بروح الشهوة ، فبه اشتهوا طاعة الله عزوجل وکرهوا معصیته و جعل فیهم روح المدرج الذی به یذهب الناس و یجیئون (الکافی ، 1 / 271/ 1)
السابقون ، پیامبران و بندگان شایسته خدا هستند که خداوند درآنها پنج روح قرار داده است : روح قدس که به وسیله آن همه چیز را بشناسند ، روح ایمان که به وسیله آن از خدا پروا کنند و روح قوت که به وسیله آن بتوانند خدا را اطاعت کنند و روح شهوت که به وسیله آن اشتیاق به طاعت خدا داشته باشند و روح بدنی که بتوانند به وسیله آن در بین مردم رفت و آمد کنند.
امام باقر(ع) فرمود : إن فی الانبیاء و الاوصیاء ، خمسة أرواح ، روح القدس و روح الایمان و روح الحیاة و روح القوة و روح الشهوة ، فبروح القدس یا جابر! عرفوا ما تحت العرش إلی ما تحت الثری ... إن هذه الاربعة أرواح یصیبها الحدثان إلا روح القدس فإنها لا تلهو و لا تلعب (الکافی ، ص 272/ 2)
در پیامبران و امامان ، پنج روح وجود دارد که عبارتند از : روح قدس و روح ایمان و روح حیت و روح قوت و روح شهوت. به وسیله روح قدس آنچه را در زمین و آسمان است می شناسند و بر خلاف چهارروح دیگر ، هرگز روح القدس دچار خطا نمی شود.
تفاوت نفس گیاهی و حیوانی با روح انسان چیست؟
ملاک وحدت در هر موجود طبیعى ، امر بسیط (غیر مرکب) و نامحسوسى به نام طبیعت یا صورت است که با تحولات ماده ، عوض نمى شود و در موجودات زنده که افعال مختلف و گوناگونى از قبیل تغذیه و نمو و تولید مثل ، انجام مى دهند این عامل به نام نفس یا روح نامیده مى شود.
روح نباتى و حیوانى مادى و روح انسانى مجرد است ، هرچند بسیارى از حکماى اسلامى و از جمله صدرالمتالهین شیرازى ، روح حیوانى را نیز داراى مرتبه اى از تجرد دانسته و شعور و اراده را از لوازم و علائم موجود مجرد ، قلمداد کرده اند.
بنابر اینکه ملاک وحدت در گیاهان ، روح گیاهی آنها باشد ، زندگى نباتى درگروى وجود صورت و روح نباتى خاص در مواد مستعد مى باشد و هنگامى که استعداد مواد از بین برود صورت یا روح نباتى هم نابود مى شود. اگر فرض کنیم که همان مواد مجدداً استعداد پذیرفتن صورت نباتى را پیدا کنند ، روح نباتى جدیدى به آنها افاضه مى شود ، ولى دو گیاه کهنه و نو با وجود مشابهت کامل نیز ، وحدت حقیقى نخواهند داشت و با نظر دقیق نمى توان گیاه جدید را همان گیاه قبلى دانست.
اما در مورد انسان ، چون روحش مجرد است مى تواند بعد از متلاشى شدن بدن هم باقى باشد و هنگامى که مجدداً به بدن ، تعلق بگیرد وحدت شخص را حفظ کند چنان که قبل از مرگ هم همین وحدت روح ، ملاک وحدت شخص مى باشد و تبدل مواد بدن ، موجب تعدد شخص نمى شود.
روح غیر از بدن است و با متلاشى شدن بدن ، نابود نمی شود ، به عبارت دیگر روح امرى جوهرى است و بدن عرضی.
ترکیب انسان از روح و بدن ، مانند ترکیب یک ماده شیمیایى از دو عنصر و فى المثل مانند ترکیب آب از اکسیژن و ئیدروژن نیست که با جدا شدن آنها از یکدیگر ، موجود مرکب به عنوان یک کل ، نابود شود ، بلکه روح ، عنصر اصلى انسان است و تا آن ، باقى باشد ، انسانیت انسان و شخصیت شخص ، محفوظ خواهد بود و به همین جهت است که عوض شدن سلولهاى بدن ، آسیبى به وحدت شخص نمى رساند ، زیرا ملاک وحدت حقیقى انسان ، همان وحدت روح اوست.
قرآن کریم با اشاره به این حقیقت ، در پاسخ منکرین معاد که مى گفتند : چگونه ممکن است انسان بعد از متلاشى شدن اجزاى بدنش حیات جدیدى بیابد؟ مى فرماید :
قل یتوفا کم ملک الموت الذى وکل بکم( سجده آیه 11)
بگو (شما نابود نمى شوید بلکه) فرشته مرگ شما را مى گیرد.
پس قوام انسانیت و شخصیت هر کسى به همان چیزى است که ملک الموت آن را قبض و توفى مى کند ، نه به اجزاى بدنش که در زمین پراکنده مى شوند.
عقیده به روح از چه زمانی وجود داشته است؟
مساله روح از مسائل اولیه انسانى و یکی از بزرگترین مسائل فلسفى و در حقیقت ، شیرینترین بحثها ست چراکه انسان بهطور فطرى مایل است درباره آن چیزهای زیادی بداند.
عالم روح از مطمئنترین عالمهایی است که انسانها به هنگام قطع از علائق عالم حس ، به آن امید مىبندد و وجود آن راقطعى و غیر قابل انکار مىداند.
گاهى انسان به روح به نظر سطحى و قشرى و حتىمادى نگاه مىکند ، اما آیا انسانی پیدا مىشود که در طول زندگى به مسیر بعد از مرگ و عاقبت امرخویش تاملى نکرده باشد؟
چه بسا اتفاق مىافتد که انسان از فکر درباره روح خودش بهطور کلى غفلت کند و لکن به مجرد پیدایش حالتى در روح او مثل مرض و بیمارى ، به خود می آید و عقیده به جاودانهبودن انسانها ، در روح او آرامش و سکون ایجاد می کند و امید به رحمت الهى سراسر وجودش را فرا می گیرد.
عقیده به وجود روح در طول تاریخ عقاید انسانها ، جایگاه خاصى داشته است ؛ از جمله این موارد ، عقاید هندوها درباره وجود روح و این که آن را نفخه الهى در انسان دانسته ، معتقد بودهاند که انسان هنگامى که بمیرد ، جسد نورانى ، روح او را مىپوشاند و چشمان انسانهاى زنده ، آن را نمىبیند و به عالم اعلى منتقل مىگردد. دانشمندان مصر از5000 سال قبل از میلاد مسیح معتقد بودهاند که روح در قالب جسمانسان وجود داشته و بعد از مردن از جسد به جسد جدیدى انتقالپیدا مىکند (دائرهالمعارف ، محمد فرید وجدى ، ج 4 ، ص 326)
چینىها از قرن ششم قبل از میلاد مسیح به وجود روح معتقد بودهاند و براى آن غلاف جسمانى غیر از جسد عادى معتقد بودند که فنا و مرگ در آن تاثیر ندارد (دائرهالمعارف ، محمد فرید وجدى ، ج4 ، ص 326)
دانشمندان ایرانی قبل از اسلام و حکیمان یونان از قبیل سقراط و افلاطون معتقد بودهاند که روح انسان قبل از جسم آنان موجود بوده و از معارف ازلى نزد خدا برخوردار گردیده است و بعد از انتقال به این بدن ، جمیعمعلومات خود را از دست داده و نیاز به تفکر و استدلال و تعلیم و تعلم دارند و تعلم براى آنان ، همان تذکر و یادآورى و مرگ نیز همان رجوع به حالت اولیه زندگى قبل از وجود در حالت جسمىاست.
خلاصه اینکه عقیده به وجود روح نزد امتها و ادیان گوناگون و فلاسفه سابقه طولانى دارد و عقیده نوظهورى نیست (دائرهالمعارف ، محمد فرید وجدى ، ج4 ، ص 326)
شناخت روح چه اهمیتی دارد؟
امام علی(ع) فرمود : من جهل نفسه کان بغیرنفسه أجهل (غرر الحکم : 8624)
هر کس روح خود را نشناسد ، چیزهای دیگر را حتما نخواهد شناخت.
امام علی(ع) فرمود : کیف یعرف غیره من یجهل نفسه ؟ ! (غرر الحکم : 6998)
کسی که روح خود را نشناسد ، چگونه دیگران را بشناسد؟
امام علی(ع) فرمود : لا تجهل نفسک ، فإن الجاهل معرفة نفسه ، جاهل بکل شی ء (غرر الحکم : 10337)
روح خودت را بشناس ، زیرا کسی که روح خود را نشناسد ، هیچ چیزی را نمی شناسد.
امام علی(ع) فرمود : عجبت لمن ینشد ضالته و قد أضل نفسه فلا یطلبها ! (غرر الحکم : 6266)
در تعجبم از کسی که به دنبال گمشده خود می گردد تا پیدایش کند ، ولی روح خود را گم کرده است و بدنبال پیدا کردنش نیست!
امام علی(ع) فرمود : کفی بالمرء جهلا أن یجهل نفسه (غرر الحکم : 7037)
کافی است بدانیم ، کسی که روح خود را نشناسد ، جاهل است.
امام علی(ع) فرمود : من لم یعرف نفسه ، بعد عن سبیل النجاة و خبط فی الضلال و الجهالات (غرر الحکم : 9034)
هر کس روح خود را نشناسد ، از راه نجات دور می افتد و در گمراهی دست و پا خواهد زد.
روح در قرآن کریم به چه معناهایی آمده است؟
1. روح گاهى به معناى روح مقدسى است که پیامبران را در انجام رسالت شان تقویت مى کرد مانند : وَ آتَیْنا عِـیسَى ابْنَ مَرْیَمَ البَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ القُدُسِ ( بقره آیه 253)
ما دلایل روشن در اختیار عیسى بن مریم قرار دادیم و او را با روح القدس تقویت نمودیم.
2. گاه به نیروى معنوى الهى که مؤمنان را تقویت مى کند اطلاق شده : أُولـئِک َ کَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوح مِنْهُ ( بقره آیه 253)
آنها کسانى هستند که خدا ایمان را در قلب شان نوشته و به روح الهى تأییدشان کرده است.
3. زمانى روح به معناى فرشته مخصوص وحى آمده و با عنوان امین توصیف شده مانند : نَـزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِـینُ * عَلى قَلْبِکَ لِـتَکُونَ مِـنَ المُـنْذِرِینَ ( شعرا آیات 193-194) این قرآن را روح الأمین بر قلب تو نازل کرد تا از انذارکنندگان باشى.
و گاه به معناى فرشته بزرگى از فرشتگان خاص خدا یا مخلوقى برتر از فرشتگان آمده( قدر آیه 4 و نبأ آیه 38)
4. گاه به معناى قرآن یا وحى آسمانى آمده است مانند : وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ( شورى آیه 52)
این گونه وحى به سوى تو فرستادیم ، روحى که از فرمان ما است.
5. و بالأخره زمانى هم به معنى روح انسانى آمده است ، چنان که در آیات آفرینش آدم مى خوانیم : ثُمَّ سَوّاهُ وَ نَفَخَ فِـیهِ مِنْ رُوحِهِ ( سجده آیه 9)
سپس آدم را نظام بخشید و از روح خود در آن دمید.
و هم چنین : فَإِذا سَـوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِـیهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ ( حجر آیه 29)
هنگامى که آفرینش آدم را نظام بخشیدم و از روح ام در او دمیدم براى او سجده کنید( بر گرفته از تفسیر نمونه ج 11 ، ذیل آیه)
منظور از روح در آیه : وَ یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى چیست؟
از تو درباره روح سؤال مى کنند ، بگو : روح از فرمان پروردگار من است ( اسرا آیه 85)
این کدام روح است که جمعى کنجکاو و از آن سؤال کردند و پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در پاسخ آنها فرمود : روح از امر پروردگار من است و شما دراین خصوص جز دانش کمى ندارید.
از مجموع قراین موجود در آیه و خارج آن چنین استفاده مى شود که پرسش کنندگان از حقیقت روح آدمى سؤال کردند ، همین روح عظیمى که ما را از حیوانات جدا مى سازد و برترین شرف ما است و تمام قدرت و فعالیت ما از آن سرچشمه مى گیرد و به کمک اش زمین و آسمان را جولانگاه خود قرار مى دهیم ، اسرار علوم را مى شکافیم و به اعماق موجودات راه مى یابیم ، مى خواستند بدانند حقیقت این اعجوبه عالم آفرینش چیست؟
و از آنجا که روح ، ساختمان مغایر با ساختمان ماده دارد و اصولى حاکم بر آن غیر از اصول حاکم بر ماده و خواص فیزیکى و شیمیایى آن است ، چنان چه پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) مأمور مى شود در یک جمله کوتاه و پر معنى بگوید : روح، از عالم امر است ، یعنى خلقتى اسرارآمیز دارد.
چرا قرآن روح را از عالم امر می داند؟
ویسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربّی و ما اوتیتم من العلم الاّ قلیلا (اسراء آیه 85)
بر اساس پاره ای از تفاسیر ، این آیه در مقام توضیح حقیقت روح و پاسخ گویی به سؤال پرسش کنندگان است و نمی خواهد مردم را از سؤال کردن منصرف کند. بنا بر این روح ، موجودی امری است و قرآن کریم عالم امر را در کنار عالم خلق قرار داده است : الا له الخلق و الامر (اعراف آیه 54)
و در توضیح خصوصیات امر و موجودات امری می فرماید : انّما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون (یس آیه 82)
پس امر همان کلمه ی ایجادی خداوند یا فعل خاص اوست که اسباب امکانی در آن راه ندارد و موجوداتی که محتاج خصوصیات قابلی نیستند ، از آن جهت که تمام حقیقت وجودیشان مستند به فاعل و ایجاد کننده ی آن هاست ، موجودات امری نامیده می شوند.
در آیه ی دیگری می فرماید : و ما امرنا الاّ واحدة کلمح بالبصر (قمر آیه 50)
در این آیه ، خداوند امر خود را به چشم بر هم زدن تشبیه می کند ، زیرا سریع ترین حرکت در زبان رایج حرکت چشم است و این بدان معناست که امر الهی هیچ گونه زمان بردار نیست.
به هر روی بر اساس این آیه موجوداتی که تنها به امر الهی وابسته اند و هیچ گونه استنادی به اسباب امکانی ندارند ، موجوداتی بیرون از افق زمان و مکان اند و وجود آن ها دفعی است و نه تدریجی ، البته موجودات تدریجی نیز از جهت استناد به خداوند امری و به لحاظ استناد به اسباب امکانی خلقی اند. از این رو در مراحل پیدایش ابدان آدمیان از کلمه ی خلق استفاده شده است ، چرا که ابدان موجوداتی تدریجی اند.
در آیاتی که بیان حقیقت انسان را بر عهده دارند ، در سه مورد از نوعی روح در کنار بدن یاد شده که هماره به خداوند نسبت داده شده است : ثمّ سوّاه و نفخ فیه من روحه و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة (سجده آیه 9)
فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین(حجرآیه29)
از مجموع آیات یاد شده چنین به نظر می رسد که در حقیقت انسان موجودی به نام روح حضور دارد که بر خلاف بدن که از عالم خلق است از سیطره ی سیلان و تدریج مصون و موجودی دفعی است. از همین موجود به گونه ای دیگر در این آیه یاد شده است که : ثمّ خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فکسونا العظام لحما ثمّ انشأناه خلقا اخر (مؤمنون آیه 14)
نتیجه اینکه انسان موجود در دنیا از دو ساحت روح و بدن برخوردار است.
چگونه با دلیل عقلی وجود روح را ثابت می کنیم؟
موجودات مادی همواره در حال تغییر و تحولند. سلولهای بدن انسان ، در دوره عمر ، بهدفعات عدیده از بین رفته و دوباره تشکیل مىگردد. هر دوازده سال یک بار تمام سلولهای بدن عوض می شوند( فیزیولوژى حیوان ، تالیف بهزاد ، ص 32 و هورمونها ، ص 11)
با این وجود ، همان شخصی که بودیم هستیم و فکر و اندیشه و قوه حافظه و خاطرات دیرینه که جسم فعلى ما درآن پدیدهها ، هیچ نقشی نداشته است ، ثابت و پایدارمىماند. نتیجه آن که در وجود ما غیر از مواد متغیر و متبدل مادی ، حقیقت ثابت دیگرى وجود دارد که هرگز دستخوش تغییر و تبدیل نمی شود و همان است که شخصیت و معلومات و خاطرات ما را در خود نگهدارى مىکند و هر وقت بخواهد آنها را بیاد مىآورد و ...
بنا بر این ، آنگوهرى که به لفظ «من» و «انا» بدان اشارت مىکنیم ، موجودىاست غیر از بدن که حقیقت اصلی من و شماست و همه به آن یقین حاصل کردهایم ، اگرچه با چشم سر او را نمىبینیم و از منظردیدگان ما پنهان است و نمىتوانیم آن را لمس کنیم ، ولى به وجود او اعتراف داریم. این گوهر ، به نامهاى گوناگونی مانند : نفس ، نفس ناطقه ، روح ، عقل ، قوه عاقله ، دل و... نامیده شده است. (کشاف ، ص 541 – اخوان ، ج3 ، ص 149 – اسفار ، ج4 ، ص 76)