راه روانى یا فطرى
مقدمه: یکى از راههاى شناختخداوند، خداشناسى از راه فطرت یا برهان فطرت است. درباره اینکه آیا حسى بنام حس خداشناسى در ذات انسان وجود دارد یا نه، در میان دانشمندان بحثشده و وجود چنین حسى نشان داده شده است در این مقاله به این مطلب پرداخته شده و وجود این حس اثبات گردیده است.
راه روانى یا فطرى به این صورت است که ازراه وجود خود انسان، خدا را اثبات کردهاند به این معنا که گفتهاند احساسوجود خدا در انسان هستیعنى در فطرت و در خلقت هر کسى یک احساسى و یک تمایلى وجود دارد که این احساس و تمایل خودبه خود انسان را به سوى خدا مىکشاند.از این جهت مثل خدا و انسان مثل مغناطیس و آهن است.یک چیزى وجود دارد بهنام «مغناطیس» که یک چیز دیگرى را به نام «آهن» جذب مىکند.این راه فقط این را مىگوید که یک چنین جاذبهاى رامن احساس مىکنم(چون راه روانى است)، یک چنین جاذبهاى میان انسان و میان آن حقیقتى که نامش خداست وجود دارد.بهدلیل وجود این جاذبه، پس یک چنین حقیقتى هست.باید ببینیم که این حرف را کى گفته و توضیحش چیست.
ببینید، انسان به طور کلى دو دستگاه دارد: یک دستگاهعقل و فکر و اندیشه که حس مىکند یعنى درک مىکند، مىبیند، با حواس پنجگانه یا بیشتر خودش حس مىکند، باعقل و فکر خودش فکر مىکند، همان دستگاهى که علوم و فلسفهها را براى بشر به وجود مىآورد.یک کانون دیگرى همدر وجود انسان هست که آن را کانون تمایلات و کانون احساسات مىنامند. احساسات غیر از حس است، به اصطلاح معروفمربوط به دل انسان است.در وجود انسان یک سلسله خواستهها طبعا وجود دارد، مثلا غیر از تمایلات حیوانى که همه مىدانیممثل تمایل به خوراک و تمایل جنسى، یک سلسله تمایلات عالى در وجود انسان هست، لا اقل روى این تمایلات عالىبحث است، مثل تمایلى که در وجود انسان به امور اخلاقى هستیعنى به نیکوکارى، به خدمت، به احسان.تمایلى در وجودانسان به کاوش و تحقیق هستیعنى انسان که علاقهمند است به کاوش کردن، حس کاوشگرى در انسان هست، حس تحقیقدر انسان هست، انسان در مقابل هر مجهولى قرار بگیرد خواه آنکه در کشف این مجهول منافعى داشته باشد یا منافعىنداشته باشد، یک حس «باید ببینم» ، «باید بفهمم» ، «باید درک کنم» در او هست، دلش مىخواهد که پرده مجهول را عقببزند، این خودش یک تمایلى در وجود انسان است.ما حالا در مقام تعریف هستیم، در مقاماثبات نیستیم.هستند کسانى که این تمایلات را قبول ندارند ولى اکثریت
دانشمندان اینهارا قبول دارند.این کسى که مىگوید خداشناسى فطرى است، مىگویددر وجود انسان یک تمایل عالى هست که آن تمایل به پرستش است; خودش رابا یک حقیقتى وابسته و پیوسته مىداند و دلش مىخواهد به آن حقیقت نزدیک شود، از زندان«خودى» خارج شود، او را تسبیح کند، او را تنزیه کند، به سوى او برود.
یک تمایل اینگونه در وجودش هست که او را مىکشد.روى این حساب پس در دل انسان نه درمغز انسان، در کانون تمایلات و احساسات انسان،پایه خداشناسى هست از باب اینکه در اینجا یک تمایلى به سوى خدا هست.
این حرف را چه کسى گفته است؟ما در همه مباحثىکه بعدها بحث مىکنیم، یکى از مباحثمان این است که ببینیم در قرآن آیا یک حرف پایهاى دارد یا ندارد؟ دانشمندان در این زمینه چه گفتهاند، قدیم و جدید؟مانمىخواهیم درباره این مطلب زیاد بحث کنیم; فقط آن مقدار لازم را بحث مىکنیم، به اشاره اکتفا مىکنیم.اما در قرآنکریم ریشه این مطلب را ما به خوبى پیدا مىکنیم، همان آیهاى که مىفرماید: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التى فطر الناسعلیها»(1) دین را یک امر فطرى مىداند، همان تمایل دینى را در فطرت هر کسى موجود مىداند، میل به سوى حقرا در وجود هر کسى فطرى مىداند; و تنها این نیست، به صورتهاى مختلف این[حقیقت]در قرآن بیانشده، [از جمله]همین آیهاى که به اصطلاح «آیه ذر» نامیده مىشود.
در قرآن نام عالمى به نام عالم «ذر» [به صورت]جدانیست ولى چنین حقیقتى هست: و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علىانفسهم الست بربکم قالوا بلى شهدنا ان تقولوا یوم القیمة انا کنا عن هذا غافلین (2) .
مسلم این آیه یک رمزى، یک حقیقتى را دارد مىگوید.آیهنمىگوید که خداوند ذریه آدم را از پشت آدم بیرون کشید; آیه مىگوید که ذریه هر کسى، ذریه همه مردم را درپشت همه مردم بیرون کشید: «و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم(نه «من ظهر آدم» ) ذریتهم» .در آنجا که مردم هنوزدر اصلاب آباء بودند، اینها را بر نفس خودشان گواه گرفت و از آنها پرسش کرد: «الست بربکم» آیا من پروردگار شما نیستم؟اینها در همان
.............................................................. 1.روم/30. 2.اعراف/172.
مرحلهتصدیق کردند و گفتند: بلى.
- ایناشارهاى به آدم و حوا نیست؟ استاد: «ظهورهم» دارد، «ظهورهما» که ندارد.بعدهم نسبت به حوا که «ظهر» صادق نیست، نسبت به او «بطن» صادق است. «ظهر» را نسبت به مرد مىگویند.
آیه مىخواهد بگوید انسانقبل از آنکه در این دنیا به شکل انسان به وجود بیاید، در خمیرهاشاقرار به وجود خداوند هست. بلکه قرآن یک اصل کلىترى را بیان مىکند;اصل کلىتر قرآن این است که در تمام موجودات تمایل به حق وجود دارد: افغیردین الله یبغون و له اسلم من فى السموات و الارض (1) .
چقدر ما آیه در قرآنداریم به عبارت: «سبح لله ما فى السموات و الارض» ، «یسبح لله ما فىالسموات و الارض» ، «لله یسجد من فى السموات(یا ما فى السموات)» .
با تعبیر «سبح» ، «یسبح» ، «یسجد» قرآن مىخواهدبگوید که تمام مخلوقات در باطن ذات خودشان مسبح پروردگارند، منزه پروردگارند و به سوى او - بخواهند یا نخواهند- در حرکت و تکاپو هستند و مىروند، ولى خوب ما نمىخواهیم به قرآن استدلال کردهباشیم، ما مىخواهیم بگوییم این مطلب در قرآن هم تایید شده است.
عرفاى خودمان که در اینزمینه، دیگر فوق العاده داد سخن دادهاند.آنچه شما در زبان عرفان بهنام «عشق» مىشنوید همین است: شورش عشق تو در هیچ سرى نیست که نیست منظر روى تو زیب نظرى نیست که نیست(2)
.............................................................. 1.آل عمران/83. 2.ادامه غزل به این صورت است: نیستیک مرغ دلى کش نفکندى به قفس تیر بیداد تو تا پر به پرى نیست که نیست نه همین از غم او سینه ما صد چاک است داغ او لاله صفت بر جگرى نیست که نیست موسىاى نیست که دعوى انا الحق شنود ورنه این زمزمه اندر شجرى نیست که نیست چشم ما دیده خفاش بود ورنه تو را پرتو حسن به دیوار و درى نیست که نیست گوش اسرار شنو نیست و گرنه «اسرار» برش از عالم معنا خبرى نیست که نیست
غزلى استاز حاجى سبزوارى که غزل حافظ را استقبال کرده است.در این زمینه،دیگر زبان شعراى ما پر است و نمىخواهیم واردش بشویم.فقط همین قدر مىخواهیماشاره کنیم به این مطلب که عرفا عشق الوهى را در فطرت همه انسانها مىدانند.حتى راجع به آیه «و قضى ربک الا تعبدواالا ایاه» (1) خدا حکم کرده است که جز او هیچ چیزى را پرستش نکنید) - براى اینکه بدانید که مطلب را تا کجاها بردهاند- عرفا یک حرفى گفتهاند که داد و قال فقها را بلند کردهاند.عرفا گفتند این قضا قضاى تکوینى است و اجتناب ناپذیراست(اتفاقا از ابن عباس هم روایتى در همین زمینه هست)یعنى براى بشر امکان ندارد غیر خدا را پرستشکند.مىگوید پس بت پرست چیست؟مىگوید بت پرست هم خودش نمىداند خدا را پرستش مىکند، طبیعتش او را به دنبال خداراه انداخته است ولى اشتباه در تطبیق مىکند.در همین جا یک حرفهایى زدند که دیگر سر و صدا هم راه انداخته: مسلمان گر بدانستى که بت چیست یقین کردى که دین در بت پرستى است این یک طنزى به این مطلب است، نه اینکه بخواهدبت پرستى به این مفهوم کثیفش را تایید کند.مىخواهد بگوید آن بت پرست هم در واقع خداپرست است، یعنى آنحس پرستش واقعى خداست که او را به این طرف و آن طرف کشانده، منتها خدا را گم کرده، معبود واقعى خودش را گمکرده، حقیقت را گم کرده، به مجاز چسبیده اما علت چسبیدنش به مجاز، آن حس واقعى است که او را به دنبال حقیقت روان کرده است.
نظر فلاسفه و روان شناسان جدید این طور نیستکه علماى جدید(روانشناسان و فیلسوفان جدید)این مطلب را تایید نکرده باشند.نمىخواهم بگویم وحدت نظر کاملى وجود دارد ولى
.............................................................. 1.اسراء/23.
لا اقل از نظریات بسیاربسیار اساسى و متینى که محققین روانشناس و روانکاو امروز دارندیکى همین است.بعضى مقالات به زبان فارسى هم ترجمه شده است.
این روانشناس معروفى که شاگرد فروید هستبه نام یونگ، از کسانى است که در اصل «شعور باطن» عقیدهاش با فروید موافق است، مىگوید راست مىگویى، شعور انسانمنحصر به شعور ظاهر نیست، یک شعور مغفول و باطنى هم دارد; ولى معتقد است که بر خلاف آنچه فروید مىگوید کهشعور باطن را فقط عناصر مطرود از شعور ظاهر تشکیل مىدهند، شعور باطن در فطرت هر کسى و در خلقت هر کسى قبلاز اینکه به این دنیا بیاید، با خودش وجود دارد; عناصر مطرود از شعور ظاهر قسمتى از شعور باطن است و معتقد استکه اعتقاد به خدا در شعور باطن انسان وجود دارد و جزء عناصر اصلى شعور باطن انسان است نه جزء عناصر مطرود از شعورظاهر، که فروید معتقد است اعتقاد به خدا شناسى یک عنصر مطرود از شعور ظاهر است که اینهارفتهاند در باطن، بعد تغییر شکل داده و به شکل خداشناسى آمدهاند.
یکى دیگر از کسانى که سخت طرفداراین حس و این غریزه استیعنى خداشناسى را به صورت یک حس و به صورت یک تمایل در وجود انسان مىشناسد، روان شناسو فیلسوف معروف آمریکایى ویلیام جیمز است که تقریبا معاصر هم ستیعنى در قرن ما مىزیسته و در نیمه اولقرن بیستم در گذشته است.این مرد یک کتابى نوشت و چون من ترجمه این کتاب را قبل از اینکه چاپ شده باشد دیدم و مطالعهکردم و هنوز مترجم اسم روى ترجمه نگذاشته بود، نمىدانم اسمش چیست ولى بعد چاپ شده (1) .این کتاب را آقاى مهدىقاینى رفیق ما در هفت هشتسال پیش ترجمه کرد و قبل از آنکه چاپ کند آورد من دیدم.من آنوقتیک قسمتهایى از آن برداشتم.در آن کتاب این مرد این طور مىگوید: «هر قدر انگیزه و محرک میلهاى ما از این عالمطبیعتسر چشمه گرفته باشد، غالب میلها و آرزوهاى ما از عالم ماوراء طبیعتسر چشمه گرفته است» .
مىگوید بیشترآرزوهاى ما ریشهاش طبیعت نیست.اگر در ما میل به خوراک وجود دارد،این غذاى خارجى است که این میل را در ما به وجود آورده ولى در ما
.............................................................. 1.[این کتاب به نام دین و روان چاپ شده است.]
میلهاى عالىترىوجود دارد که منشاش حقایق بالاتر از امور مادى است، چرا که غالب آنها باحسابهاى مادى و عقلانى یعنى با حسابهاى فکرى که آدم روى منافع و حسابگرىبخواهد به وجود بیاورد جور درنمىآید.ما بیشتر به آن عالم بستگى داریم تا به این عالم محسوس و معقول.این یک قسمت از عبارت اوست.
قسمت دیگر این است، مىگوید: «هر وضع و حالتى را که «مذهبى» بنامیم چیزى از وقارو سنگینى و وجد و لطف و محبت و ایثار همراه دارد.اگر خوشى به او روى دهد خندههاى جلف و سبک از او دیده نمىشود واگر غمى به او روى دهد ناله و ناسزا از او شنیده نمىشود.آنچه من در آزمایشهاى خود اصرار دارم وقار و سنگینى است» .
یکى از خصائص حس دینى را به اصطلاحیک حالتسنگینى و وقار در انسان تشخیص مىدهد، چون این مرد روانشناس بوده است و در حدود سى سال روى همین حسمذهبى افراد مطالعه کرده، روى افرادى که به اصطلاح یک حالت تصوف و عرفان داشتهاند، روى مکاشفات اینها[مطالعهکرده].کتاب شیرین و جالبى است، حتما آن را بخوانید.یک عبارت دیگر هم همین مرد دارد، آن را هم برایتان نقل کنم، مىگوید: «آیا احساسات الوهیت و وجدان خداوند در نزدبشر یک احساس واقعى و حقیقى استیا یک امر خیالى و وهمى؟» بعد این طور مىگوید: «من به خوبى مىپذیرم که سرچشمه زندگى مذهبى دل است» .
سایر سر چشمههایىرا که دیگران مىگویند مذهب را چه و چه و چه تامین کرده قبولندارد، ریشهاش از دل خود آدم سر چشمه مىگیرد.بعد مىگوید: «قبول هم دارم که فرمولها و دستور العملهاىفلسفى و خداشناسى مانند مطالب ترجمه شدهاى است که اصل آن به زبان دیگرى باشد» .
خیلى حرف عالى و جالبى است.مىگوید فلسفه و علومیا علم کلام مذهب را به
وجود نیاورده، این احساس مذهبى است که اینها را بهوجود آورده.مىگوید مثل بیانات فلاسفه و متکلمین مثل این است که یک کتابى را از زبانى به زبان دیگرى ترجمه کنند.درواقع آن چیزى که این حرفها را به وجود آورده دل بشر است، فطرت بشر است، بعد به این صورت در آمده است.
- آن حس مذهبى است.
استاد: بله،یا آن حس مذهبى انسان است که در هر کسى هست.یک کتاب کوچکى این آقاىدکتر شریعتى خودمان ترجمه کرد[به نام]نیایش، شرکت انتشار چاپ کرد.نیایشمال همین الکسیس کارل معروف است.او راجع به اصالت دعا بحث مىکند، چون دعا هم عبادت است.کارلاز آن کسانى است که خیلى اصرار دارد روى این حس مذهبى که حس مذهبى یک حس اصیلى در انسان است.مثلا درباره دعامىگوید: دعا پرواز روح است به سوى خدا، پرواز واقعى روح است به سوى خدا.
فرید وجدى در دائرة المعارف از رنان نقل مىکند که گفته است: «ممکن است روزى هر که را دوست مىدارم نابودو از هم پاشیده شود، هر چه که در نزد من لذت بخشتر و بهترین نعمتهاى حیات است از میان برود و نیز ممکن است آزادى بهکار بردن عقل و دانش و هنر بیهوده گردد ولى محال است که علاقه به دین متلاشى یا محو شود بلکه همواره و همیشهباقى خواهد ماند و در کشور وجود من گواهى صادق و شاهدى ناطق بر بطلان مادیتخواهد بود» .
در این زمینه خیلى سخنها گفته شده است.مطلبىرا که اخیرا من خودم برخورد کرده و پیدا کردهام براى شما نقل مىکنم. یک کتابى اخیرا دستم افتاده، شاید هم اخیرا منتشر شدهبه نام دنیایى که من مىبینم از اینشتین، مجموعهاى است از یک سلسله نامهها یا مقالات و سخنرانیهایى که این مرددر موضوعات مختلف کرده، اینها را جمع کردهاند و شاید اصل کتاب هم به همین صورت است، حالا خودش یا کس دیگر جمعکرده نمىدانم.متاسفانه این کتاب یا خیلى بد ترجمه شده و یا خیلى بد چاپ شده، چون وضع عبارتها مغشوش استو من نمىدانم مترجم ضعیف بوده استیا در وقت چاپ بعضى از کلمات یا حرفها افتاده است، ولى خوب این قدر نیست که از
آن استفاده نشود.درآن کتاب یک فصلى دارد تحت عنوان «مذهب و علوم» .من قسمتهایى از آنفصل را چون در همین زمینه است براى شما نوشتهام و مىخوانم.
قطع نظر از اینکه گوینده یک دانشمنددرجه اول عصر خودش هست، اصلا در اینجا یک بحث عالى کرده و خود بحث عالى است.آنجا مقدمهاى مىآورد که من در دو جملهآن را خلاصه کردهام، مىگوید محرک انسان عشق و آرزوست.بعد مىگوید ببینیم چه محرکى، چه عشق و آرزویىمذهب را به وجود آورده است.مىگوید هیجانات و احساسات موجد مذهب، بسیار مختلف و متفاوتاند، یک چیز را نمىشود عاملآن حساب کرد.آن وقت تقسیمبندى مىکند.این آدم در واقع سه جور مذهب درست مىکند از نظر عاملى که مذهب رابه وجود آورده است و از نظر کیفیت; اسم یک مذهب را مىگذارد مذهب ترس، مىگوید: «مسلم در میان اقوام ابتدایى یک عاملىکه فکر مذهب را به وجود آورده ترس بوده» که روى این جهت دیگران هم خیلى بحث کردهاند: ترس از مرگ،ترس از گرسنگى، ترس از حیوانات وحشى، ترس از جنگ، ترس از وبا، ترس از قحطى. یکى از حکماى بسیار قدیم رومى متعلق به دوهزار سال پیش مىگوید «ترس مادر خدایان است» .مىخواهد بگوید همه این خدایان را ترس به وجود آورده.اینشتین هم ترس را بهعنوان یک عامل در میان اقوام ابتدایى قبول مىکند.یک عامل دیگر هم براى مذهب نشان مىدهد و اسم آن را مىگذاردعامل اخلاقى یا عامل اجتماعى یعنى احتیاج انسان به یک پناهگاه اخلاقى.عبارت را من نوشتهام، مىگوید: «خصیصه اجتماعى بشر نیز یکى از تبلوراتمذهب است.یک فرد مىبیند پدر و مادر، خویشان و رهبران بزرگ مىمیرند، یک یک اطراف او را خالى مىکنند.پسآرزوى هدایتشدن، دوست داشتن، محبوب بودن و اتکاء و امید داشتن به کسى زمینه قبول عقیده به خدا را در او ایجاد مىکند.این خدا(خدایىکه به واسطه این جهت پیدا شده باشد)(1) بخشنده و مهربان است، حفظ مىکند، کائنات را بر سر پا نگهمىدارد، پاداش و جزا به مخلوقات مىدهد، خدایى است که نسبت به وسعت دید معتقدینش دوست مىدارد زندگى و قبیله و نژاد را(آنهایىکه خدا را در حد قبیله مىشناسند یا در حد بیشتر یا کمتر)(2) حفظ کند، تسلى دهنده بر آرزوهاى سر خوردهو خواهشهاى اقناع نشده است، خدایى است که ارواح مردگان را از فساد و تباهى
.............................................................. 1 و 2.[جمله داخل پرانتز از استاد است.]
در امان مىگیرد.این زمینه عقیدهاجتماعى یا اخلاقى خداست» .
و او خودش یهودى است که این حرف را مىزند، مىگوید: «کتاب مذهبى یهودیان تکامل از مذهب ترس به مذهباخلاقى را به عالىترین صورتى تصویر مىکند و همچنین آن تصویر و تشریح در انجیل عهد جدید ادامه مىیابد» .
مىگوید خدایىکه در تورات و در انجیل معرفى شده خدایى است که همان انسان روىخصیصه اخلاقى و اجتماعى، خودش او را براى خودش ساخته است.
«ولىمذاهب ملل متمدن، بخصوص مذاهب ملل شرق، اصل معنوى و متکى بهاصول اخلاق است.» (1) .
بعد یک بحثى راجعبه فایده مذهب مىکند و مذهب و لو مذهب ترس و مذهب اخلاق را - کهقبول ندارد این مذهبها یک مذهب حقیقى و واقعى باشد، بلکهاینها را مذهبهاى ساختگى مىداند - در عین حال براى بشر مفید مىداند.
مىگوید: «تکامل از مذهب ترس به مذهب اخلاق قدم بزرگىدر زندگى ملل است، حال گو که مذهب ترس و یا مذهب مطلقا به اصول اخلاقى تکیه داشته باشد، همه تسلیحى علیه آن چیزىاست که ما در مقابل آنها باید خود را حفظ کنیم; یعنى مذهب ترس و مذهب اخلاق و معنى، سفر نجات روح بشر از فساد و انحطاط است» .
فایده اینها را قبول مىکند.مىگوید یکخاصیت مشترکى که مذهب ترس و مذهب اخلاق دارد این است که براى خدا شکل قائل است;خدا را مثل یک انسان [دانسته]، خصائص و صفات یک انسان را به خدا مىدهد: «عمومیتى که در بین این انواع مختلف مذهبموجود است عقیده به این است که خدا شکل دارد، یعنى به شکل مخصوصى تظاهر کرده یا مىکند» .
.............................................................. 1.اینجا عبارت کتاب ناقص است، نمىدانیم چه مىخواسته بگوید.
به همین دلیل اینها را تخطئه مىکند.مىگوید همیشهدر گذشته این جور بودهاند: «ولى فراموش نشود که در این بین عده قلیلى از افرادو جماعات یافت مىشود که یک معنى واقعى از وجود خدا را براى این اوهام دریافتهاند که واقعا داراى خصائص و مشخصاتبسیار عالى و تفکرات عمیق و معقول بوده، به هیچ وجه قابل قیاس با آن عمومیت عقیده نیست» .
که مىگوید درطول گذشته هم این جور بوده.
«اما یک عقیدهو مذهب ثالث بدون استثنا در بین همه وجود دارد، گرچه خالص و یکدستدر هیچ کدام یافت نمىشود; من آن را احساس مذهبى آفرینش یا وجود مىدانم» .
معتقد است به اینکه در همه انسانها[ایناحساس مذهبى وجود دارد]ولى بعد مىگوید که بعضى افراد ممکن است فاقد این[احساس]باشند.شاید این هم نقص در مترجم استکه اول مىگوید در همه، بعد بعضیها را فاقد آن مىداند.مىگوید یک احساس مذهبى بالخصوصىدر همه افراد هست که من آن را احساس مذهبى آفرینش یا وجود مىدانم: «بسیار مشکل است این احساس را براى کسىکه کاملا فاقد آن است توضیح دهیم، بخصوص که در اینجا دیگر بحثى از آن خدا که به اشکالمختلف تظاهر مىکند نیست.این خدا بزرگتر است از اینکه توصیف بشود» .
این همان خدایى است که ما مسلمانها او را «اللهاکبر من ان یوصف» مىدانیم.
«در این مذهب فرد کوچکىآمال و هدفهاى بشر، و عظمت و جلالى که در ماوراى امور و پدیدههادر طبیعت و افکار تظاهر مىنماید را حس مىکند.او وجود خود را یک نوع زندانمىپندارد (1) ، چنانکه مىخواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستى را یکباره به عنوان یک حقیقت واحد دریابد» .
فرق عجیبش این است.مىگوید این جوراحساس درباره مذهب و خدا، خدا را
.............................................................. 1.مشخصات این احساس را مىگوید.
به این عظمتادراک کردن و بعد هم احساس میل پرواز به سوى او، این احساس چیزى نیستکه در دوره امروز در بشر پیدا شده باشد; قرائن نشان مىدهد که از اوایلتمدن بشر خدا به این صفت در میان بشر درک شده بود; چون یک احساس بوده در مردم وجود داشته است.مىگوید: «ابتداى این مذهب و آثار شروع به آن به اوایل شروعتمدن بشرى مىرسد، مثلا در مزامیر داوود گفتههاى بعضى انبیا و نیز از قرارى که از نوشتههاىبزرگ شوپنهاور بر مىآید بودائیزم نیز حاوى جوهر این مذهب است» .
درباره کتاب یهودیهاو انجیل مىگوید اینها خدا را در یک حد پایینى معرفى کردهاند،خدا را در شکل یک انسان تصویر کردهاند ولى در مزامیر داوود و در بودائیزم - آنطور که من در کتابهاى شوپنهاور خواندهام - این احساس مذهبى آفرینش کاملا منعکس است.
«نوابغ مذهبى اعصار گذشته بهوسیله این نوع احساس مذهبى که نه اصول دین مىشناسد(1) ونه خدایى که به تصور آدمیان در آید مشخص شده است.آنها خدا را به همین عظمتو بزرگى درک کردهاند به طورى که اکنون هیچ کلیسایى وجود ندارد کهاصول آموزش آن متکى بر این عقیده باشد(2) به این معناکه فقط در بین بدعت گذاران قرون(3) مىتوان به طور صریح اشخاصى را یافت که مملو از عالیترین احساساتاین مذهب بوده و در احوال مختلف مورد احترام معاصرین خویش قرار گرفتهاند» .
باز دو مرتبه به کلیسا مىزند: «حال اگر این مذهب تصور صحیحى از خدا و عالم لاهوتبه دست نمىدهد، چگونه و به چه وسیله به دیگران تبلیغ مىشود؟ به نظر من این مهمترین وظیفه هنر و علم است کهاین حس را برانگیزد و آن را در وجود آنها که صلاحیت دارند زنده نگاه دارد» .
.............................................................. 1.البته مقصودش اصول دینى است که مسیحیها براى خدا معین کردهاند. 2.باز تک مضرابمىزند به کلیسا که کلیسا چنین خدایى را درک نمىکند و نمىشناسد. 3.یعنى کسانىکه کلیسا آنها را منحرف مىداند ولى آنها موحد واقعى بودند.
صفحه : 53
ما اینها را نقل کردیم براى اینکه معلوم باشد لا اقلدر دنیاى قدیم و جدید یک چنین نظریهاى وجود دارد، یک چنین فکرى وجود دارد که در وجود انسان یک احساس اصیل نسبت به خدا وجود دارد.
تقویتحسخداجویى راجع به این احساس، یعنى مذهب از آن جهت که احساس استچه کار باید کرد؟راه بسیار بسیار خوبش همین است که آقاى اینشتین نشان داده.کارعلم و کار هنر این است که این احساس را تحریک کند.این دیگر درس نیست، مثل حس هنر در انسان است.حس هنرو حس زیبایى در هر کسى هست ولى این را باید تقویت کرد; با نشان دادن مظاهر هنر و آشنا کردن با مظاهر زیبایى، این حس را باید تقویت کرد.
عبادات همین حس را تقویت مىکند و مسلم اگرهر راه دیگرى را بشر طى کند از این راه بىنیاز نیست، یعنى درست است آن راهها عقل انسان را اقناع مىکند ولى چیزىکه انسان را عملا موحد مىکند این حس است، به شرط اینکه انسان این حس را پرورش بدهد.این حس است که اگر انسانعبادت را با شرایطش انجام بدهد، مثلا صبح خیلى زود، اول طلوع صبح لا اقل بیدار بشود، خلوت باشد، در وقتى است کهاستراحت کرده، شواغل و موانع دیگر مزاحم نیست، با یک حال خلوص نیتى و با یک توجهى، با یک حضور قلبى اگر دو رکعتنماز بخواند بلکه یک «سبحان ربى العظیم و بحمده» که مىگوید، یک «سبحان ربى الاعلى و بحمده» که مىگوید، از آن عمقباطنش به موج و به لرزه و حرکت در مىآید.این حرفهایى که اینهمه شنیدهاید که مىگویند برو دلت را صاف کن، قلبرا تصفیه کن تا خدا را بشناسى، صفاى نفس ایجاد کن، مفهوم صحیحش همین است، یعنى در وجود تو یک چنین تمایلاصیلى وجود دارد، برو این را تقویت کن.چون این میل به سوى بالاست موانعش این است که آن تمایلات به سوى پایین مانعآن مىشوند; موانع آن را بر طرف کن.هر چه بیشتر این حس را تقویت کنىدلت و قلبت بیشتر به وجود خدا گواهى مىدهد.این حس به قول مولوى: همچو میل کودکان با مادران سر میل خود نداند در لبان
بچه که به دنیامىآید به حکم یک غریزه اصیل گردنش را کج مىکند، لبهایش حرکتمىکند، در جستجوى پستان است، پستانى که آن را از راه فکر و عقل و حس یعنى تجربهو آزمایش نشناخته، اصلا تا حالا با آن تماس نداشته ولى غریزه آن را مىکشاند، خودش هم نمىداند، کشیده مىشود بدوناینکه خودش بفهمد که به کجا کشیده مىشود و چرا کشیده مىشود.
خوب، این یک راه است کهما این را خیلى به طور اختصار شرح دادیم و اگر بنا بشود اینها نوشتهشود خیلى باید به تفصیل بیشتر نوشته شود و به نظر من همین مقدار کافى است.
http://www.hawzah.net/per/A/do.asp?a=ABCA1.HTM