نکره در سیاق نفی ( اصول فقه ) : اسم نکره بعد از لای نفی جنس، از مصادیق الفاظ عموم
نکره در سیاق نفی، اسم نکره ای است که با " لای نفی جنس " منفی شده است، مثل: " لا رجل فی الدار ".
نکره در سیاق نفی، از الفاظ عموم میباشد، اما درباره منشأ عموم آن، اختلاف است.

توضیح:

بسیاری از اصولیون معتقدند عموم، گاهی از راه لفظ و دلالت لفظی، گاهی از راه عقل و
گاهی هم با اطلاق به دست می آید.

در جایی که الفاظی عام، مثل: " کل " در جمله " اکرم کل عالم "، به کار برده میشود، عموم از راه
دلالت وضعی لفظی به دست می آید و در جایی که عموم از راه عقل ثابت میشود، به نکره در
سیاق نفی، مثل: " لا رجل فی الدار " مثال زده اند؛ به این بیان که عقل حکم میکند طبیعت
و ماهیت در مقام تحقق و وجود، با یک فرد هم وجود پیدا میکند، اما در مقام انتفا و انعدام،
انتفای طبیعت با انتفای همه افراد آن محقق میشود. در این مثال نیز چون نکره (رجل)
در سیاق نفی وارد شده است، بر انتفا دلالت میکند؛ از این رو، به ضمیمه حکم عقل
(الطبیعة تنعدم بانعدام جمیع افراده) از آن عموم استفاده میگردد.

قسم سوم مانند: " احلّ الله البیع "، که از اطلاق آن استفاده میشود که مقصود " احلّ الله کل بیع "
است و بین مفاد " احل الله البیع " و " احل الله کل بیع " تفاوتی نیست، جز این که
در دومی به کمک دلالت لفظی و در اولی از راه اطلاق و مقدمات حکمت، عموم استفاده میشود.

البته برخی از اصولیون متأخر، تنها راه استفاده عموم را دلالت وضعی دانسته و به
دو شیوه دیگر اشکال نموده اند [1] .

نکته اول:


" شهید صدر " معتقد است اثبات اطلاق شمولی برای نکره، از راه مقدمات حکمت، امکان ندارد
و این در حالی است که از " نکره در سیاق نفی " شمول افرادی استفاده میشود.
وی سپس دو روش را برای استفاده شمول افرادی از " نکره در سیاق نفی " ارایه میکند:

1. سیاق، قرینه شود برای خروج نکره از نکره بودن، و پس از این که به سبب سیاق، اسم، صلاحیت شمول یافت، با عمل کردن به مقدمات حکمت، شمول و عموم استفاده شود.

2. استفاده شمولیت از راه دلالت عقلی، زیرا لازمه نفی طبیعت، انعدام آن است و انعدام طبیعت به انعدام همه افراد آن می*انجامد. این روش را مرحوم " آخوند " در " کفایه " مطرح کرده است [2] .

نکته دوم:

طبیعتی که در سیاق نفی یا نهی واقع میشود در صورتی بر عموم دلالت می*کند که به نحو ارسال و اطلاق اخذ شده باشد؛ یعنی طبیعت مرسله و ساریه در همه افراد، همان طبیعتی است که نسبت به افراد خود ارسال و شمول دارد؛ اما اگر طبیعتی به طور مبهم اخذ گردد، مثل این که مولا بگوید: " لا تضرب رجلا " و احتمال داده شود مقصود او رجل فاسق بوده نه مطلق رجل، در این صورت نفی یا نهی بر عموم دلالت نمی*کند. [3]

نکته سوم:


این که نهی به طبیعت تعلق میگیرد، گاهی به ملاک عدم وجود طبیعت برمی گردد، مثل:
" لا رجل فی الدار "، گاهی به ملاک عدم صحت طبیعت، مثل: " لا صلاة الا بفاتحة الکتاب "
و گاهی نیز به ملاک نفی کمال، مثل: " لا صلاة لجار المسجد الا فی المسجد " [4] .

پانوشت


↑ سیری کامل دراصول فقه جلد 7 : صفحه 604
↑ دروس فی علم الاصول جلد 2 : صفحه (109-110)
↑ ایضاح الکفایة جلد 3 : صفحه 365
↑ الموجزفی اصول الفقه جلد 2,1 : صفحه 186
منابع
علم اصول الفقه الاسلامی : صفحه (185-186)
کفایة الاصول : صفحه 254
الاصول جلد 5 : صفحه 24
معالم الدین وملاذالمجتهدین : صفحه 102
المعجم الاصولی : صفحه 935
اصول الفقه : صفحه 146
الاحکام فی اصول الأحکام جلد 2,1 : صفحه 421
قوانین الاصول جلد 1 : صفحه 223
فرهنگ نامه اصول فقه

منبع