هجرت حضرت رسول از مکه به مدینه(مبدأ تاریخ هجری)
جهان را به استقبال تو آوردیم
باید رفت.
این جا، آرامگاهِ مسافرانِ عشق نخواهد بود. شما خاکِ خویش را جایی دیگر بنا کرده اید. مکّه، شهر غریبی است. با کعبه وداع کن و سوگندی صادقانه که روزی باز خواهی گشت. هجرت، هم چنان که دوری می آفریند، لذّت سرشاری در خویش نهفته دارد.
یک سرزمینِ تازه، برای بارش روشن عشق، قلب های تازه ای دارد؛ پس مردِ از آسمان رسیده، کوله بار سفر را بسته است. جاده، خشمگین و خشن، پیشِ رو دراز کشیده است و بُنه، اندک.
ای شهر! بدرقه شایسته ای نبود مسافرِ خسته ات را.
تیغ های آخته، همواره تشنه خون های تازه اند. اینک خانه ای را می بینم، روشن تر از یک قلبِ یقین یافته؛ امّا در محاصره شمشیرهایی که در دستانِ کینه می درخشند و به زهرِ جهل، صیقل یافته اند و به انتظار، لحظه می شمارند.
کدام تیغ، کارگر خواهد افتاد، وقتی که تقدیر، قصّه دیگری رقم زده باشد؟
هان ای علی! پروردگارِ تو، بارِ دیگر، شهامت تو را طلب می کند.
اینک بخواب، که بسترِ مسافرِ آسمان، امشب خوابگاهِ امتحانِ تو خواهد بود.
شمشیرها بر پیکرت نشانه رفته اند ... و مسافرِ بزرگ، قدم در راه می گذارد. پس به ناگاه، تمام عنکبوت ها، از لابه لای سنگ ها بر می خیزند و کبوترانِ بیت الحرام، به سمتِ کوه ها بال می گشایند.
مدینه در انتظار می سوزد. پس، نسیمی چندان خنک، چهره شهر را نوازش می دهد و عطری آسمانی از دروازه شهر به مشام می رسد.
هان ای همه قلب های منتظر! بشتابید، که مسافری چراغ به دست به دیدارِ شما آمده است.
مدینه در خویش نمی گنجد و دروازه های شهر، پیش از آن که کسی برای گشودنشان از بارو فرود آید، خود باز می شوند. پس موجِ بلندِ سپیده ای صادق، فضای شهر را می پوشاند. حیرت و نشاط از سقفِ خانه ها فرو می ریزد و زمین، زیرِ پای خورشیدِ از راه رسیده، بی اختیار، لرزشی خفیف و شیرین را تجربه می کند. سر فصلِ گفتاری بزرگ، اینک نگاشته می شود و تمامِ کتاب های تاریخ، این لحظه را با وسواس، بارها در خویش تشریح می کنند.
پس خلیفه بزرگ خدا، تکیه بر وقارِ آسمانی خویش می زند و کوه ها، در جشنِ شکوهِ عشق، مرتفع تر می شوند. پرستش گاه معبودِ راستین را بنا کنید! اوست که اینک، چنین بر شما رحمت آورده است.
کعبه، شما را درود می گوید؛ کعبه ای که دیری ست از هُبل خسته است و از مکر آنان که ساحتِ گرامی را از تخته سنگ های درّه های حقیر، پُر کرده اند.
کعبه شما را به خویش می خواند؛ میراثِ ابراهیم را منتظر مگذارید و آرامگاهِ جاودانه آنان که هجرت نتوانستند: یاسر ... سمیّه... و آنان که خونشان، کِشتگاهِ رفیعِ حقیقت را رویانید.
سردارِ آسمان را درود!
آه، ای رسولِ نیک پیغام! اینک مدینه نه، که جهان را به استقبال تو آورده ایم.
مهدی میچانی فراهانی
اولین روز اسلام
مسیر تاریخ داشت عوض می شد و روزی شگفت انگیز آغاز شده بود؛ روزی که جهانِ خاکی بر تفاخر افلاکی، برتری یافت و کهکشان زمینی، مسیر تاریخ را از مکّه به سمت مدینة النبی صلی الله علیه و آله وسلم قرار داد.
خورشید همیشه تابان حقیقت که از بامدادان مکه طلوع کرده بود، نقطه اوجش را در مدینه جشن گرفت و لحظه تابش آغاز شد.
آن روز؛ اولین روز اسلام و اولین حرکت اسلام در مسیر تاریخ بود؛ تاریخی که حرکت خود را از مدینه آغاز و در مدینه پایان خواهد داد.
آن روز، روز مردم یثرب نبود، روز مسلمانان حجاز نبود! آن روز، روزِ آغازین حرکت جهانی اسلام و روز تولّد دوباره پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بود؛ روز نفس کشیدن دینی که زلال حقیقت را در اختیار جهانیان قرار می داد؛ حقیقتی که امروز بر قله های رفیع انسانیّت، پرچم معرفت افراشته است و در سایه «لااله الااللّه و محمد رسول اللّه »، میلیون ها مسلمان، از هر قشر و رنگ و لباس، زندگی می کنند.
مسیرِ تاریخ، ردّ پاهای بسیاری از خود به جا گذاشته بود، امّا همیشه کسانی هستند که با چشم های نابینا، از کنارِ تاریخ رد می شوند. آن روز، کبوتر داخل غار و عنکبوت ورودی غار، آغاز حرکت تاریخ را می دیدند، امّا آن دیگران جاهل، چنان در جهل مرکب بودند که دنبال آسمان، در زمین می گشتند! استقبال، همیشه لحظه شیرینی است و ماندگارترین خاطره ها را می شود از دل تصاویر آن بیرون کشید؛ صف های منظم و نامنظم طولانی و لبخندستان لبریز از گل. خنیاگران سرشار از شادی، در انتظار ورود مردی آسمانی بودند؛ مردی که دست هایش سبز، نگاهش سبز و وجودِ سبزش، دست مایه زندگانی بود.
مردی که در قنوت دست هایش، آسمان جا می گرفت و از عظمت نامش، خورشید به سجده می افتاد و ستارگان، از پای بوسی اش، لذّت می بردند.
نامش، مقدس ترین در صلوات و چهره اش، یگانه ترین در زیبایی بود، «فَتَبارَکَ اللّه ُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ» حضرت جبریل علیه السلام ، غلام خانه زاد و خیل ملایک، پیشکاران آستانِ آسمانی اش بودند. آمد و پیکر نیمه جان زمین را از هلاکت نجات داد! آمد و مدینه النبی صلی الله علیه و آله وسلم با آمدنش، فصل تازه ای از تاریخ را رقم زد! تمام وجودمان، فدای آن لحظه ای که قامت دلارا و عطر محمّدی صلی الله علیه و آله وسلم اش، کویر آباد زمین را زیر چتری از عطوفت برد.
صلوات بر روح مقدس و پاک او و اهل بیت علیهاالسلام مطهّرش باد، که هجرت تاریخ سازش، وجود خاکی ما را با آسمان پیوند داد.
عبداللّه عباس روایت کرد از رسول صلی الله علیه و آله که گفت: چون خدای تعالی موسی را الواح داد او در الواح نگرید و گفت: بار خدایا! کرامتی دادی مرا که کس را ندادی پیش از من.
خدای تعالی گفت: «اِنیّ اصطَفَیتُکَ عَلَی النّاسِ بِرِسالاتی وَ بِکَلامی فَخُذ ما اتَیتُکَ وَ کُن مِنَ الشّاکِرین» آنچه تو را دادم بستان و نگاه دار بِه جِدّ و محافظت و چنان ساز که بر دوستی محمد صلی الله علیه و آله با پیش من آیی.
موسی علیه السلام گفت: بار خدایا محمد کیست؟ گفت: احمد است، آنکه من نام او بر عرش خود نقش کرده ام پیش از آنکه آسمان و زمین آفریدم به دو هزار سال، او پیغامبر من است و صفیّ و حبیب من است و گزیده من از خلقان من و او را دوست تر دارم از جمله خلقان و جمله فرشتگان.