مثل افلاطونی ;
اساس حکمت افلاطون بر این است که محسوسات ظواهرند نه حقایق و عوارضند و گذرنده نه اصیل و باقی و علم بر آنها تعلق نمی گیرد بلکه محل حدس و گمانند و آنچه علم بر آن تعلق می گیرد عالم معقولات است به این معنی که هر امری از امور عالم چه مادی باشد مثل حیوان و نبات و جماد و چه معنوی مانند درشتی و خردی و شجاعت و عدالت و غیرها اصل و حقیقتی دارد که سرمشق و نمونه کامل اوست و به حواس درک نمی شود و تنها عقل آن را درمی یابد و آن را در زبان یونانی به لفظی ادا کرده که معنی آن صورت است و حکمای ما مثال خوانده اند مثلاً می گویند مثال انسان یا انسان فی نفسه و مثال بزرگی و مثال برابری و مثال دویی یا مثال یگانگی و مثال شجاعت و مثال عدالت و مثال زیبایی یعنی آنچه به خودی خودبه ذات خویش و مستقلاً و مطلقاً و به درجه کمال و بطور کلی انسانیت است یا بزرگی است یا برابری یا یگانگی یا دوئی یا شجاعت یا عدالت یا زیبایی است پس افلاطون معتقد است بر اینکه هر چیز صورت یا مثالش حقیقت دارد و آن یکی است مطلق و لایتغیر و فارغ از زمان و مکان و ابدی و کلی ، و افرادی که به حس و گمان ما در می آیند نسبی و متکثر و متغیر و مقید به زمان و مکان و فانی اند و فقط پرتوی از مثل (جمع مثال ) خود می باشند و نسبتشان به حقیقت مانند نسبت سایه است به صاحب سایه و وجودشان بواسطه بهره ای است که از مثل یعنی حقیقت خود دارند هر چه بهره آنها از آن بیشتر باشد به حقیقت نزدیکترند و این رای را به تمثیلی بیان کرده که معروف است و آن این است که دنیا را تشبیه به مغاره ای نموده که تنها یک منفذ دارد و کسانی در آن مغاره از آغاز عمر اسیر و در زنجیرند و روی آنها به سوی بشن مغاره است و پشت سرشان آتشی افروخته است که به بشن پرتو انداخته و میان آنها و آتش دیواری است ، کسانی پشت دیوار گذر می کنند و چیزهایی با خود دارند که بالای دیوار برآمده و سایه آنها بربشن مغاره که اسیران رو به سوی آن دارند می افتد، اسیران سایه ها می بینند و گمان حقیقت می کنند و حال آنکه حقیقت چیز دیگری است وآن را نمی توانند دریابند مگر اینکه از زنجیر رهایی یافته از مغاره درآیند. پس آن اسیران مانند مردم دنیا هستند و سایه هایی که بسبب روشنایی آتش می بینند چیزهایی است که از پرتو خورشید بر ما پدیدار می شود و لیکن آن چیزها هم مانند سایه ها بی حقیقت اند و حقیقت مثل است که انسان تنها به قوه عقل و به سلوک مخصوصی آنها را ادراک تواند کرد. پس افلاطون عالم ظاهر یعنی عالم محسوس و آن را که عامه درک می کنند مجاز می داند و حقیقت در نزد او عالم معقولات است که عبارت از مثل باشد و معتقد شده است که عالم ظاهر حقیقت ندارد اما عدم هم نیست نه بود است نه نبود بلکه نمود است . (از سیر حکمت در اروپا تالیف محمد علی فروغی ص 18 و 19). ورجوع به همین ماخذ شود.
تفاوت نبی و رسول در چیست ؟ کدام پیامبران را نبی و کدام را رسول می گویند؟
به طوری که از آیات و روایات استفاده می شود, فرق بین نبی و رسول این است که مقام نبوت , مقامی است که نبیّ لیاقت دریافت وحی از جانب خداوند را پیدا می کند. بنابراین نبیّ کسی است که وحی بر او نازل می شودو می تواند آن ها را در اختیار مردم قرار دهد.
مقام رسالت به مقام ابلاغ وحی و تبلیغ و نشر احکام و تربیت نفوس می گویند. بنابراین رسول کسی است که مؤظف است در حوزهء مأموریت خود به تلاش و کوشش برخیزد و از هر وسیله ای برای دعوت مردم به سوی خدااستفاده نماید. رسالت مقامی بالاتر از نبوت است .(1)
(پـاورقی 1.تفسیر نمونه , ج 1 ص 440 با تلخیص
صفاتی که خداوند دارای آنهاست مثل؛ قدرت… صفات ثبوتیه یا جمالیه نامیده میشود مثل قدرت؛ علم، حیات، حکمت، عدالت و به طور کلی هر صفتی که گفته میشود خداوند آن را دارد از صفات ثبوتیه و جمالیه است. در مقابل صفاتی که خداوند متعال از آنها منزهاست. صفات سلبیه و یا جلالیه نامیده میشود مثل اینکه میگوییم خداوند شریک ندارد جسم نیست مکان ندارد؛ دیده نمیشود؛ مرکب نیست، نیازمند نیست، عجز و جهل و مرگ و ظلم در او راه ندارد. و اصولاً خدای متعال از تمام نقصها پاک و منزه است و هر صفتی که اثبات نقص کند از خدای متعال سلب و نفی میشود و به این صفات، صفات سلبیه گفته میشود
صفات ذات یعنی صفاتی که در توصیف ذات به آنها جز ذات به چیز دیگری نیاز نداریم و تصور ذات در توصیف او به آنها کافی است مانند صفت قدرت، علم، سمیع بودن، بصیر بودن و حیات؛ صفاتی هستند که انصاف خدای متعال به آنها احتیاج به بودن چیز دیگر یا فعل ندارد خدا عالم است چه وجود دیگری باشد و چه نباشد؛ خداوند قادر است چه کاری را انجام بدهد و چه انجام ندهد؛ خداوند زنده است خواه موجود دیگری وجود داشته باشد یا نداشته باشد.
هر یک از اوصاف ثبوتی ذاتی، بر کمالی از کمالات خداوند دلالت میکنند و بدین جهت این اوصاف را اوصاف کمال خداوند مینماند.
برای مطالعه بیشتر به آدرس زیر مراجعه فرمایید:
http://shahrudi.parsiblog.com/518124.htm
چگونگی وجود اوصاف کمال خداوند و توحید صفاتی او بکارگیری برهان خلف صفاتی
فصل4 نظرات متفاوت راجع به توحید صفاتی ـ
«مقدمه»
خدای فلسفه همان خدای دین است و آنچه با وصف واجب بالذات یا موجود مستقل در فلسفه اثبات میشود از نظردین همان خدای متعال است پس از نظر دین آنچه که فیلسوف آن را واجب بالذات یا موجود مستقل میداند همان خدایی است که یکتا و بیهمتا است یا حیّ است؛ عالم مطلق و قادر مطلق است؛ جسمانی و محدود به زمان و مکان نیست هر برهان فلسفی بر اثبات خدا را تنها با وصفی که مقتضای همان برهان است اثبات میکند اوصاف خداوند فراوان هستند و اثبات یک یک آنها و بررسی شبهاتی که درباره آنها مطرح میشود اگرممکن باشد راهی بسیار دشوار و طولانی خواهد بود؛ بدین جهت در استدلالهای عقلی معمولاً اوصاف اصلی خداوند را اثبات میکنند اوصافی که کلید فهم سایر اوصاف است که با اثبات آنها سایر اوصاف خداوند به آسانی اثبات میشوند
خداشناسی فلسفی از عبدالرسول عبودیت، مجتبی مصباح))منبع:
دانشمندان اسلامی درباره توحید بحثهای گستردهای دارند و توحید را به چند دسته تقسیم کردهاند؟ توحید ذات؛ توحید صفات؛ توحید افعال؛ توحید عبادت
الهیات و معارف اسلامی؛ استاد جعفر سبحانی))منبع
هرمنوتیک چیست؟ با توجه به نوپایی این علم آیا دانشمندان اسلامی به آن توجه داشتهاند؟ و بالاخره نقش آن در فهم انسان چیست؟
پاسخ :
اصطلاح هرمنوتیک (hermeneutics) از فعل یونانى hermeneuein به معناى تفسیر کردن مشتق شده و از نظر ریشه شناختى با کلمه ى هرمس (hermes) خداى یونانى و پیام آور خدایان پیوند دارد. این پیوند، انعکاسى از ساختار سه مرحله اى عمل تفسیر است که عبارتند از پیام (متن) و تفسیر مفسر (هرمس) و مخاطبان. کاربرد وصفى این واژه به صورت hermeneutic و hermeneutical است; مانند تئورى هرمنوتیکى (Hermeneutic theory). شایان ذکر است که لغت شناسى هرمنوتیک در کشف حقیقت آن مددى نمى رساند و باید با دقت به شناخت ماهیت آن پرداخت.
امروزه این اصطلاح، به رشته اى عقلى اطلاق مى شود که به ماهیت و پیش فرض هاى تفسیر ارتباط دارد.
آزادی یعنی نبودن مانع، نبودن جبر، نبودن هیچ قیدی در سر راه، پس آزادم و میتوانم راه کمال خودم را طی کنم، نه اینکه چون آزاد هستم به کمال خود رسیدهام. آزادی مقدمه کمال است نه خود کمال. یک موجود که باید راهی را طی کند و او را آزاد و مختار آفریدهاند و تمام موانع را از سر راه او برداشتهاند، به مرحله آزادی رسیده است ولی به مرحله آزادی رسیدن، به مقدمه کمال رسیدن است، یعنی آزاد است که راه کمال خودرا طی کند..
منبع : صفحه 349 کتاب انسان کامل از استاد شهید مرتضی مطهری
آیا امامان معصوم -که سلام و درود خدا برآنان باد- علم غیب داشتند؟
آیا آنان از اخبار گذشته و آینده با خبر بودند؟
اگر همه چیز را میدانستند چرا مطابق آن عمل نمیکردند؟
چرا از برخی اتفاقات، با آنکه از قبل آن را میدانستند، جلوگیری نمیکردند؟
چرا...؟
معصوم به اذن خدا از غیب با خبر بوده و از هرآنچه که در مصالح امّت اسلامی دخالت دارد، آگاه است. با این همه باید به چند نکته توجه داشت:
1- علم غیب تکلیفآور نیست؛ یعنی اگر انسان از راه شرایط حجیّت1 و مانند آن، علمی بدست آورد، در برابر آن تکلیف دارد؛ ولی علمی که از ناحیه غیب به دست آمده، تکلیف نمیآورد.
2- سنّت خداوند چنین اقتضا میکند که معصومان علیهمالسلام هم، مانند انسانهای دیگر، آزموده شده و آسیب ببینند، بنابراین نباید از این علم استفاده کنند یا به تعبیری به استفاده از آن مامور نبودهاند؛ البته گاهی اوقات برای یاری دین از غیب کمک میگرفتند؛ ولی اصل بر این بود که در جریان امور عادی از علم غیب استفاده نکنند.2 (به طور کلی صلاحدید استفاده از علوم غیبی به دست خدا بوده و هرگاه خداوند بر معصومان اجازه فرماید آنان به علوم غیبی متوسل شده و آن را به کار میبندند).
3- امامان و پیامبران برای هدایت بشر به راه راست و زندگی متعالی و با سعادت برنگیخته شده بودند و مأمور بودند تا با یک زندگی معمولی مانند سایر افراد بشر و با بکار گیری فرمانهای خدا و دستورهای عقل، الگویی باشند تا همگان بدانند که با اتکا به عقل و پیروی از شرع میتوان قلههای نیکبختی را در نوردید. آنان برای انجام امور عجیب و رهانیدن خود از مشکلات با دست یازی به علوم غیبی و ... مبعوث نبودند. و نمیخواستند خوشبختی را با امور غیبی به دست آورند، بلکه تمام هدف آنان این بوده که بگویند هرکه از این دو چراغ بهره گیرد به حتم رستگار خواهد بود.
1- حجیت یعنی دلیل بودن، آنچه در دین اسلام دلیل و حجت برای تکالیف است و میتوان به آن اعتناء و اعتماد کرد دستورات دین و فرمانهای عقل است و امور غیبی، خیالی، خرافی و خوابها و ... هیچ جایگاهی در ایجاد تکلیف و انگیزه ندارد لذا به عنوان مثال اگر از پیامبر شنیده شود که فلان کار واجب است باید انجام داد اما به فرض اگر کسی بگوید پیامبر در خواب به من گفت فلان کار واجب است، این خواب هیچ تکلیفی برای هیچ کسی نمیآورد و به اصطلاح "خواب حجت نیست".
2- آیت الله جوادی آملی، نسیم اندیشه
حسین عسگری
معنی این سخن پیامبر اکرم (ص) که « دوست راستین انسان عقل او و دشمن واقعی او نادانی اوست کدام است ؟
عقل منشا شکوفائی حقیقت انسانی و نادانی مانع آن است
آن کسی که به مقام انسانیت برسد و ارزش درد داشتن و حساس بودن را درک کند ، هرگز نمیگوید : " دشمن جان من است عقل من و هوش من " ، بلکه کلام پیغمبر ( ص ) را میگوید : « صدیق کل امریء عقله ، » « و عدوه جهله » دوست راستین هرکس ، عقل و هوشیاری او و دشمن واقعی هرکس ، جهل و نادانی اوست . آن کسی که گفته است : " دشمن جان من است عقل من و هوش من " و از ناراحتیهای ناشی از عقل و هوش [ اینطور شکایت میکند ] ، معلوم میشود ناراحتیها و بدبختیهای ناشی از جهل و نادانی را حس نکرده است والا هرگز چنین حرفی را نمیزد .
منبع : صفحه 100کتاب انسان کامل از استاد شهید مرتضی مطهری
جواب: ((امام علی ـ علیه السلام ـ در پاسخ فردی که آیات قرآن را درباره سخن گفتن انسانها در قیامت تناقضآمیز پنداشته بود ـ چرا که در برخی از آیات آمده است که در روز قیامت به انسانها اجازه سخن گفتن داده نمیشود، و در آیات دیگر آمده است که آنان با یکدیگر سخن میگویند ـ فرمود: «در قیامت مواقف مختلفی وجود دارد، و اختلاف آیات مزبور ناظر به موقفهای مختلف قیامت است.»))
در آیاتی چند از قرآن کریم، خداوند اشارهاى به مسئله قیامت و اجتماع همه مردم در آن دادگاه بزرگ نموده است :
«یَوْمَ یَأْتِ لا تَکلَّمُ نَفْسٌ إِلا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شقِىُّ وَ سعِیدٌ * فَأَمَّا الَّذِینَ شقُوا فَفِى النَّارِ لهَُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَ شهِیقٌ * خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السمَوَات وَ الاَرْض إِلا مَا شاءَ رَبُّک إِنَّ رَبَّک فَعَّالٌ لِّمَا یُرِیدُ * وَ أَمَّا الَّذِینَ سعِدُوا فَفِى الجَْنَّةِ خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السمَوات وَ الاَرْض إِلا مَا شاءَ رَبُّک عَطاءً غَیرَ مجْذُوذٍ .(هود/ 105 – 108)
آن روز که(قیامت) فرا رسد هیچ کس جز به اجازه او سخن نمىگوید گروهى از آنها شقاوتمندند و گروهى سعادتمند (گروهى بدبختند و گروهى نیکبخت). اما آنها که شقاوتمند شدند در آتشند، و براى آنها زفیر و شهیق (نالههاى طولانى دم و بازدم) است. جاودانه در آن خواهند ماند، تا آسمانها و زمین بر پاست، مگر آنچه پروردگارت بخواهد که پروردگارت هر چه را اراده کند انجام مىدهد. اما آنها که سعادتمند شدند در بهشت جاودانه خواهند بود، مادام که آسمانها و زمین بر پاست مگر آنچه پروردگارت بخواهد، بخششى است قطع نشدنى .
گاه چنین تصور مىشود که آیه اول دلیل بر سخن گفتن مردم در آن روز به اجازه پروردگار است؛ با آیاتى که مطلقاً نفى تکلم مىکند منافات دارد، مانند آیه 65 سوره یس: " الْیَوْمَ نخْتِمُ عَلى أَفْوَهِهِمْ وَ تُکلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَ تَشهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا کانُوا یَکْسِبُونَ"؛ امروز بر دهان آنها مُهر مىنهیم و به جاى آن، دستهایشان سخن مىگویند، و پاهایشان گواهى مىدهند به کارهائى که انجام دادهاند. و در آیه 35 سوره مرسلات مىخوانیم: "هَذَا یَوْمُ لا یَنطِقُونَ"؛ امروز روزى است که آنها سخن نمىگویند.
به همین دلیل بعضى از مفسران بزرگ معتقدند که اصولا در آن روز سخن گفتن مفهومى ندارد، چرا که سخن گفتن وسیلهاى است که ما به وسیله آن، درون اشخاص را مىفهمیم و اگر ما حسى داشتیم که از افکار هر کس مىتوانستیم به وسیله آن آگاه شویم هیچگاه نیازى به تکلم نبود، بنابراین در قیامت که کشف اسرار مىشود و همه چیز ظهور مىیاید اصولا تکلم معنى ندارد.
به بیانى دیگر، سراى آخرت سراى پاداش است، نه دار عمل، و به همین دلیل در آنجا خبرى از اختیار انسانى و سخن گفتن به میل و اراده خویش نیست، بلکه در آنجا تنها انسان است و اعمالش و آنچه به آن مربوط است. بنابراین اگر سخن هم بگوید همچون سخنان دنیا که از اختیار و اراده، براى کشف اسرار درون سرچشمه مىگیرد نیست، و هر چه بگوید یک نوع انعکاس و بازتاب از اعمال اوست اعمالى که در آنجا ظاهر و آشکار است .
بنابراین سخن گفتن در آن روز همانند تکلم در دنیا نیست که انسان بتواند به میل خود راست بگوید یا دروغ .
بهر حال آن روز، روز کشف حقائق اشیاء و بازگشت غیب به شهود است و شباهتى با این جهان ندارد.
ولى این برداشت از آیه فوق با ظاهر آیات دیگر قرآن چندان سازگار نیست چرا که قرآن گفتگوهاى زیادى از مؤمنان و مجرمان، پیشوایان و جبّاران و پیروان آنها، همچنین شیطان و فریبخوردگانش، و دوزخیان و بهشتیان نقل مىکند که نشان دهنده وجود سخنانى همانند سخنان این جهان است .
در اینجا یک علامت سوال بزرگ در فکر هر شنوندهاى ترسیم مىشود که این نابرابرى میان گناه و مجازات چگونه در کار خدا ممکن است؟ چگونه مىتوان پذیرفت که انسان تمام عمر خود را که حداکثر 80 یا 100 سال بوده کار خوب یا بد کرده است ولى میلیونها میلیون سال و بیشتر، پاداش و کیفر ببیند؟!
حتى از بعضى از آیات قرآن استفاده مىشود که پارهاى از گناهکاران در برابر بعضى از سئوالات، دروغ هم مىگویند. مثلا در سوره انعام آیه 22 - 24 مىخوانیم: "وَ یَوْمَ نحْشرُهُمْ جَمِیعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشرَکُوا أَیْنَ شرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنتُمْ تَزْعُمُونَ * ثُمَّ لَمْ تَکُن فِتْنَتهُمْ إِلا أَن قَالُوا وَ اللهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشرِکِینَ * انظرْ کَیْف کَذَبُوا عَلى أَنفُسِهِمْ وَ ضلَّ عَنهُم مَّا کانُوا یَفْترُونَ"؛ آن روز که همه آنها را محشور مىکنیم به مشرکان مىگوئیم معبودهائى را که شریک خدا مىدانستید کجا هستند؟ پاسخ و عذر آنها جز این نیست که مىگویند به خدائى که پروردگار ماست سوگند که ما مشرک نبودیم، ببین چگونه به خودشان نیز دروغ مىگویند و آنچه را به دروغ شریک خدا مىپنداشتند از دست مىدهند.
لذا باید گفت مردم در آن روز مراحل مختلفى را مىپیمایند که هر مرحله ویژگیهائى دارد، در پارهاى از مراحل هیچگونه پرسش و سئوالى از آنها نمىشود و حتى مُهر بر دهانشان مىنهند، فقط اعضاى پیکرشان که آثار اعمال را در خود حفظ کردهاند با زبان بى زبانى سخن مىگویند، اما در مراحل دیگر قفل از زبانشان برداشته مىشود و به اذن خداوند به سخن مىآیند و به گناهان خود اعتراف مىکنند و خطاکاران یکدیگر را ملامت مىنمایند بلکه سعى دارند گناه خویش را بر گردن دیگرى نهند!
منبع : http://www.andisheqom.com/Files/kalam.php?idVeiw=5755&level=4&subid=5755
http://www.tebyan.net/Religion_Thoughts/Articles/QuranicArticles/2008/6/16/68421.html
چرا در بین 124هزار پیامبر و 14معصوم، فقط یک زن وجود دارد؟
آیا در میان این همه زن در دنیا فقط و فقط یک نفر بود که شایستهی عصمت بود؟
آیا مردان برتر از زنان هستند؟
چرا هیچ زنی پیامبر نشد؟
آیا...؟
این آیا و اما و اگرها نه نتها ذهن خانمها را در نوردیده و گه گاهی از دست خدا هم رنجانده است، بلکه برای بعضی از آقایان هم قضیه کمی وارونه شده که «نکند ما جنس برتریم!!؟؟»
اما باید خدمت هر دو دستهی محترم بگویم که داستان آنطور که شما فکر کردید نیست. نه شما خانمها از خدا شاکی باشید و نه شما آقایان خودتان را بگیرید. چرا؟
چون:
1- معلوم نیست که فقط یک زن معصومه- وجود مطهره زهرای مرضیه علیها السلام – داشته باشیم و دلیلی برای عدم عصمت بعضی زنهای دیگر، نظیر زینب کبرا و حضرت فاطمه معصومه (سلامالله علیهما) وجود ندارد.1
2- درباره این مسئله که همه 124هزار پیامبر مرد هستند، باید گفت که نبوّت و رسالت به کارهای اجرایی نیاز دارد و خصوصیات بدنی و جسمی مردها به گونهای است که تاب تحمل این وظیفه سنگین را دارند.
از طرفی، پشتوانه نبوت و رسالت مقام ولایت است و کمال انسان، رسیدن به مقام «ولیالله» است که این مقام، به مرد یا زن اختصاص ندارد. زنان بزرگی چون آسیه، مریم، حضرت زهرا، زینب کبرا و حضرت معصومه (سلامالله علیهنّ) بودهاند که هر یک با حفظ مرتبه و درجه خاص خود، میتوانند به مقام ولایت رسیده باشند.
نبوت و رسالت امری اجرایی است و دلیل اینکه زنی به مقام نبوت نرسید، این است که پیامبر باید با همه افراد جامعه تماس بگیرد یا در جنگ و مسایل دیگر، فرماندهی را به عهده بگیرد که این کار برای زنان دشوار است، پس اگر همه پیامبران مرد بودند، به این معنی نیست که این مقام، کمال معنوی مخصوص مرد است، بلکه کمال معنوی به ولایت اختصاص دارد که در ولایت الهی میان زن و مرد تفاوتی نیست و هر دو میتوانند «ولیالله» باشند.2
1 و 2 - جوادی آملی، نسیم اندیشه